کتاب آخرین دختر نادیا مراد و جنا کراجسکی
کتاب آخرین دختر (The last girl) سرگذشت نادیا مراد (Nadia Murad) از اسارت و مبارزه با خلافت اسلامی (داعش) است که توسط خود وی و جنا کراجسکی (Jenna Krajeski) روزنامهنگار نیویورکی نوشته شده است.
نادیا همراه با هزاران دختر ایزدی دیگر در بازار برده فروشی داعش خرید و فروش شد. چندین شبه نظامی نادیا را گرفتند و بارها مورد تجاوز و ضرب و شتم قرار دادند. او در نهایت موفق شد فرار کند و …
امروزه سرگذشت نادیا شاهدی بر وحشی گری خلافت اسلامی (داعش) است. نادیا حاضر به سکوت نبود، او با تمام برچسب هایی که زندگی به او زده بود مبارزه کرد:
– یتیم، قربانی تجاوز، اسیر، پناهنده …
در عوض برچسب های جدید ساخت:
– بازمانده، رهبر ایزدی، مدافع زنان، نامزد جایزه صلح نوبل، سفیر حسن نیت سازمان ملل و نویسنده …
بخشهایی کتاب آخرین دختر
– کودکان به دامن مادران خود چسبیده بودند و چشمهای زنان جوان به خاطر از دست دادن همسرانشان از گریه قرمز شده بود. هنگامی که خورشید تقریبا غروب کرد و کامیون ها توقف کردند، یک شبه نظامی که خودش موهای بلندش را تقریبا با یک روسری سفید پوشانده بود، با سر لوله تفنگش به کپه روسریها سقلمه زد و خندید. به ما گفت: «همین روسری ها رو به خودتون دویست و پنجاه دینار می فروشم.» او می دانست که پول ناچیزی، حدود بیست سنت آمریکایی، است و اینکه ما اصلا پولی نداریم.
– همه اعضای داعش ظالمانه رفتار می کردند، و تجاوزهایشان همیشه مثل هم بود. ولی مردانی که به من تجاوز کردند، تفاوت های کوچکی با هم داشتند که در خاطرم مانده است. حاجی سلمان بدترینشان بود، تا حدودی به خاطر اینکه او اولین کسی بود که به من تجاوز کرد و هم به خاطر اینکه او طوری برخورد می کرد انگار از من متنفر است. اگر سعی میکردم موقع تجاوز چشم هایم را ببندم، کتکم می زد. برایش کافی نبود که فقط به من تجاوز کند، بلکه تا جایی که میتوانست تحقیرم میکرد، شستهای پایش را عسل میمالید و مجبورم می کرد ليس شان بزنم یا مجبورم می کرد لباسهای مختلف برایش بپوشم.
– بعضی مواقع، فقط تجاوز است و نه هیچ چیز دیگری. روز عادی همین است. نمیدانی نفر بعدی کیست که در را باز و به تو تجاوز میکند، فقط این اتفاق میافتد و فردا ممکن است بدتر هم باشد. بعد دیگر دست از فکر کردن به فرار یا دیدن دوباره خانوادهات برمیداری . زندگی گذشتهات تبدیل به یک خاطره دور میشود، مثل یک رویا. بدنت به تو تعلق ندارد، و انرژی نداری تا حرف بزنی یا مبارزه کنی یا به دنیای بیرون فکر کنی. فقط تجاوز است و کرختی و بیحسی ناشی از پذیرش این موضوع که الان زندگیات این است.
– خانوادهها در عراق و سوریه زندگی عادیشان را داشتند در حالی که ما شکنجه و تجاوز میشدیم . آنها ما را میدیدند که با اسیرکنندهمان در خیابان ها راه میرفتیم و دور هم جمع میشدند تا اعدام افراد را تماشا کنند. نمیدانم که هر کدام از آن افراد چه احساسی داشتند. بعد از آزادسازی محل که در اواخر سال ۲۰۱۶ شروع شد، خانوادهها از سختی و مشقت زندگی تحت سلطه داعش گفتند، از این که چقدر تروریست ها ظالم بودند، و … ولی وقتی من در موصل بودم، زندگی مردمی که آنجا بودند، عادی و حتی خوب به نظر می رسید!
– با کسی که می خواست به من تجاوز کند، نمیجنگیدم. فقط چشمهایم را میبستم و آرزو میکردم که تمام شود. مردم مدام به من میگویند : «اوه، تو خیلی شجاعی» و من جلوی زبانم را میگیرم هرچند دلم میخواهد حرفشان را تصحیح کنم و بگویم در حالی که بقیه دخترها به متجاوزانشان مشت میزدند و مهارشان میکردند، من فقط گریه میکردم. دلم میخواهد بگویم: «من مثل آنها شجاع نیستم» ولی نگرانم که مردم دربارهام فکرهایی بکنند. گاهی اوقات این طور احساس می کنم که همه چیزی که مردم علاقه مندند در مورد این نسل کشی بدانند، تجاوز جنسی به دختران ایزدی است، آنها داستانی از یک مبارزه میخواهند. ولی من میخواهم در مورد همه چیز، … حرف بزنم؛