پوملو، فیل فیلسوف | رامونا بدسکو
کتاب پوملو، فیل فیلسوف اثر رامونا بدسکو (Ramona Badescu) نویسنده فرانسوی است که برای کودکان مینویسد. او در کشور رومانی به دنیا آمد، اما موقعی که دهسالش بود همراه خانوادهاش به فرانسه مهاجرت کرد. از سال ۲۰۰۲ تا حالا ۲۵ داستان برای بچهها نوشته که بیشترشان به زبانهایی مثل انگلیسی، چینی، اسپانیایی، سوئدی، ایتالیایی، آلمانی، نروژی و یونانی ترجمه شدهاند. رامونا بیشتر بهخاطر داستانهای «پوملو، فیل باغچه» مشهور شده. این داستانها، درباره یک فیل صورتی خیلی کوچولوست؛ خیلیخیلی کوچولو، تقریبا بهاندازهگل قاصدک!
– پوملو، فیل فیلسوف ۱: سفر دور و دراز
پوملو، فیل فیلسوفِ صورتی، هنوز خوب دنیا را ندیده بود. یک روز صبح دلش خواست ببیند دور و بَرش چه خبر است! اولش افتاد توی قوریِ آشپزخانه! بعد هم لنگهجورابی را دید که توی اتاق افتاده بود. پوملو نمیدانست جوراب چیست؟ فکر کرد یک تونل تنگ و کوتاه است!!! رفت توی تونل… بو میداد!!
پوملو فیل صورتیِ کنجکاو و متفاوتی بود. او گشت و گشت و با چیزهای ناشناخته زیادی آشنا شد.
– پوملو، فیل فیلسوف ۲: ترسهای بزرگ
اگر مثل پوملو یک فیل فیلسوفِ صورتی کوچولو بودی، با خرطومِ درازت چهکار میکردی؟ مثلاً با خرطومت کلاهِ گِرد و پیچپیچی درست میکردی؟ یا از شاخههای گوجهفرنگی آویزان میشدی و تاب میخوردی؟ یا اینکه با خرطومت توتفرنگیهای خوشمزه و رسیده را از بالای بوتهها میچیدی؟
پوملو، فیل صورتیِ فیلسوف، وقتی خوشحال است، ابرها را میشمارد! یا اینکه توی پوستِ گردو مینشیند و روی شبنمِ برگها قایقسواری میکند.
تو چی؟ دوست داری وقتهایی که خیلی خوشحالی، چهکار کنی؟
– پوملو، فیل فیلسوف ۳: خوابهای شگفتانگیز
پوملو، فیل فیلسوفِ صورتی، خواب میبیند. خوابهای عجیبوغریب، خوابهای تار، خوابهای بامزه، خوابهای سُرسُرهای…
مثلاً خواب میبیند مایوی خالخالی تنش کرده و همه نگاهش میکنند، یا خواب میبیند که پرواز میکند!
تو هم مثل پوملو خواب میبینی؟ عجیبترین خوابی که دیدی چه بوده؟
دوست داری با خوابهای شگفتانگیز پوملو، فیل فیلسوف، همراه شوی؟
-پوملو، فیل فیلسوف ۴: عشقهای کوچک
پوملو، فیل فیلسوف صورتی، توی باغچه زندگی میکرد! آخر او یک بچهفیلِ معمولی نبود. او عاشق کنسرتهای شلوغ بود و همینطور عاشق یازدهمین تربچه، توی سومین ردیف باغچه. پوملو فیلی بود که با همهی فیلها فرق داشت. او عاشق یک سنگ کوچک خاکستری بود؛ میدانی چرا؟ چون آن سنگ را هیچکسی دوست نداشت!
آیا دلت میخواهد بدانی پوملو عاشق چه چیزهای دیگری بود؟
– پوملو، فیل فیلسوف ۵: سوالهای بیجواب
پوملو، فیل فیلسوف صورتی، گاهی کار و زندگیاش را ول میکرد و مینشست و از خودش سؤال میکرد. مثلاً میپرسید آیا عنکبوتها خواب میبینند؟ چرا گوجهفرنگیها قرمزند؟ پوملو از خودش میپرسید اگر جایی برود که هیچکسی آنجا نباشد، چهکار میکند؟ یا اینکه مورچهها به چی فکر میکنند؟ پوملو زیاد فکر میکرد و یک عالمه سؤال داشت. تو هم مثل پوملو زیاد فکر میکنی؟ عجیبترین سؤالی که تا حالا به فکرت رسیده چیست؟
– پوملو، فیل فیلسوف ۶: باغچهی اینجا باغچه آنجا
پوملو، فیل فیلسوف صورتی، یک روز صبح که از خواب بیدار شد، احساس کرد که همهچیز عوض شده! او توی باغچه زندگی میکرد، اما باغچه مثل همیشه نبود؛ توتفرنگیها مزه همیشگیشان را نداشتند و شلغمها هم مثل همیشه جوابش را نمیدادند. پوملو مطمئن شد که باغچه باغچه همیشگی نیست. کمکم احساس تنهایی کرد. او میخواست بداند چه اتفاقی افتاده. بعد فکر کرد که باید از باغچهاش برود، ولی کجا؟ فکر میکنی پوملو چهکار کرد؟
کتابهای آموزش مفاهیم
– آموزش مفاهیم با پوملو، فیلِ فیلسوف ۱: تفاوتها
پوملو، فیل فیلسوفِ صورتی، وقتی پوملو کوچولو بود، راستی راستی کوچولو، تفاوتِ بین چیزها را نمی دید؛ مثلاً نمیدانست فرق بین «اینجا» و «جای دیگر» چیست؟ یا فرق بین «غریبه» و «آشنا» یا «کدر» و «شفاف» یا «تنها» و «با هم» یا… پوملو همینطور که بزرگ میشد، کمکم فهمید که بعضی چیزها در این دنیا روشن هستند و بعضی چیزها تاریک. او فهمید که در این دنیای بزرگ خیلی چیزها با هم تفاوت دارند.
– آموزش مفاهیم با پوملو، فیلِ فیلسوف ۲: شکلها
پوملو، فیل فیلسوفِ صورتی، خیلی زود فهمید که دنیا پُر از شکلهای جورواجور است. او به همهچیز با دقت نگاه کرد تا بفهمد چهشکلی است. پوملو فهمید کوهها «مثلثی» هستند! بعد فهمید که قیفِ بستنی هم «مثلثی» است. خوب هم که به خروس نگاه کرد، دید نوک خروس هم «مثلثی» است. پوملو کمکم با «گردِ» کج و کوله سیبزمینیها هم آشنا شد و خیلی زود شکلهای دیگر را هم کشف کرد. پوملو حتی به شکلِ بیشکلِ ابرها هم با دقت نگاه کرد و فهمید که هی شکلشان عوض میشود.
– آموزش مفاهیم با پوملو، فیلِ فیلسوف ۳: رنگها
پوملو، فیل فیلسوفِ صورتی، خوب که به اطرافش نگاه کرد، فهمید که دنیا رنگارنگ است. او «آبیِ» آسمان را شناخت و فهمید با «آبیِ» یخزده زمستان و «آبیِ» خاموش و تاریک شب فرق میکند. پوملو فهمید که پرتقال «نارنجیِ» نارنجی است، غروب آفتاب هم «نارنجی» است و کمکم فهمید پاییز هم «نارنجی» است؛ یکجور نارنجیِ غمانگیز. پوملو اینطوری با دنیا و رنگهایش آشنا شد و فهمید یکعالمه «قرمز» در دنیا وجود دارد که هیچکدام شبیه آنیکی نیست…