
هانا آرِنْت (به آلمانی: Hannah Arendt) متولد ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در لیندن–لیمر، هانوفر – آلمان، فیلسوف (فلسفهٔ سیاسی) و تاریخ نگار آلمانی – آمریکایی بود. تحصیلات ابتدایی و متوسطهٔ خود را در کونیگزبرگ (در پروس شرقی) به پایان رساند. تحصیلات عالی را نزد استادانی چون بولتمان و هایدگر در دانشگاه ماربورگ در رشتههای فلسفه، تئولوژی و زبان یونانی گذراند. در سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۰ پیوند عشقی و عاطفی با استاد خود مارتین هایدگر برقرار کرد؛ ولی متاهلبودن هایدگر، آیندهٔ چنین پیوندی را تیره میساخت. این پیوند بهرغم تضادها و اختلاف نظرهای بعدی، دستکم به گونهٔ رابطهای فکری دهها سال ادامه یافت.
آرنت بعدها خود را به دانشگاه فرایبورگ نزد استادانی چون هوسرل و یاسپرس رساند. و پایاننامهٔ خود را در سال ۱۹۲۹ دربارهٔ «مفهوم عشق نزد آگوستین» نوشت. از سال ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۳ به عنوان همکار علمی با دانشگاه همکاری داشت. با ظهور نازیسم و حاکمشدن سیاست یهودستیزی افراطی در آلمان، پیگرد و آوارگی هانا آرنت نیز آغاز شد. او یک بار در سال ۱۹۳۳ از سوی پلیس مخفی رژیم نازی (گشتاپو) برای مدت کوتاهی بازداشت و آزاد شد. آرنت از بیم بازداشت دوباره، آلمان را ترک و هفت سال در پاریس زندگی کرد.
در سال ۱۹۴۰ با توجه به خطر اشغال فرانسه از سوی آلمان، با همسرش به آمریکا مهاجرت کرد. او سالها در دانشگاههای ایالات متحده در رشتهٔ تئوری سیاسی تدریس کرد و از چندین کشور، دهها دکترای افتخاری گرفت، و نیز برنده جایزهٔ آلمانیزبان لِسینگ و فروید شد. زمینهٔ فلسفه و آثار او، موضوعاتی همچون دموکراسی مستقیم یا اقتدارگرایی و تمامیتخواهی حکومتهای استبدادی است. هانا آرنت در چهارم دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک درگذشت و در کنار همسرش به خاک سپرده شد.
فهرست کتابها
کتاب انقلاب مجارستان: امپریالیسم توتالیتر
کتاب خشونت و اندیشههایی دربارهٔ سیاست و انقلاب
کتاب اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی
کتاب حیات ذهن
کتاب فلسفهٔ اگزیستانس چیست؟
کتاب بحرانهای جمهوریت
کتاب عناصر و خاستگاه حاکمیت توتالیتر (یهودیستیزی)
کتاب اختیار آزاد زیستن
کتاب عشق و سنت آگوستین (۱۹۲۹): آرنت پایاننامهٔ خود را در سال ۱۹۲۹ دربارهٔ «مفهوم عشق نزد آگوستین» در دانشگاه فرایبورگ نوشت.
کتاب ریشههای توتالیتاریسم (۱۹۵۱)
کتاب راحل فارنهاگن: زندگی یک زن یهودی (۱۹۵۷)
کتاب وضع بشر (۱۹۵۸)
کتاب آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر (۱۹۶۳)
کتاب توتالیتاریسم
کتاب توتالیتاریسم سومین کتاب از کتابهای خواستگاههای توتالیتاریسم است. دو جلد دیگر این مجموعه به موضوعاتی مانند یهودیستیزی و امپریالیسم پرداختهاند. هانا آرنت در کتاب توتالیتاریسم تلاش میکند با بررسی دو نمونه از نظامهای توتالیتر یا تمامیتخواه به چگونگی استقرار این نظامها و مشروعیت یافتن آنها بپردازد.
آرنت در این اثر ارزشمند، نهادها و عملکرد جنبش های توتالیتر (تمامیت خواه) را مورد بررسی و کاوش قرار می دهد و بر دو نمونه ی شاخص از دولت های تمامیت خواه در دوران معاصر تمرکز می کند: آلمان نازی و روسیه استالینی و شیوههای برخورد آنها با تودهها.
توتالیتاریسم پسینیترین نوع سلطه بر انسان است پس عجیب نیست که از همه گونههای سابق ارثبری داشته باشد، از زاویهای الیگارشیک بودن، ابعادی از آپارتاید داشتن، نشانههایی از استبدادی بودن و شمایلی از دیکتاتوری بروز دادن بلکه حتی سطحی از دموکراتیک بودن نباید باعث شود توتالیتاریسم را به یکی از این صور تقلیل دهیم
توتالیتاریسم، توتالیتاریسم است، دیو سفاک همهمکانی و همهزمانی که هانا آرنت به درستی هدف او را نه ایدئولوژیک بلکه منحصرا «چیرگی تام» یا همان «Total Domination» میانگارد که توتالیتاریسم میکوشد در این مرحله «انسانها را به گونهای سازمان دهد که تکثر و تمایز نامحدودشان از بین رفته و کل انسانیت به صورت یک فرد واحد درآید که در برابر برخی کنشهای معین، واکنشهای معین و ثابتی از خود نشان دهد.
آرنت، اردوگاههای کار اجباری را به مثابه آزمایشگاههایی تحلیل میکند که رژیم هیتلر برای ساختن چیزی که وجود ندارد از آن استفاده کردند، یعنی نوعی از انسان که با انواع دیگر حیوان همانند باشند و آزادیاش تنها به ابقاع نوع منحصر شود.
برای این منظور توتالیتاریسم به این نتیجه میرسد که تنها راه این است که «خود انگیختگی» را به عنوان تجلی رفتار بشری در انسانها نابود کنند و شخصیت انسان را به اندازه یک شیء محض تنزل دهند و او را به صورتی درآورند که حتی حیوانات هم آنگونه نیستند.
جملاتی از کتاب
مهمترین خصلتی که میتوان به جنبشهای توتالیتر نسبت داد، آن است که این جنبشها به سرعت فراموش میشوند و به آسانی میتوان چیز دیگری جایگزین کرد. این قضیه در مورد کیفیت شهرت رهبران این جنبشها، مصداق بیشتری دارد. این قضیه در مورد هیتلر نیز صدق میکند، کسی که در زمان زندگیاش، چنان جاذبهای اعمال کرده بود که هیچکسی در برابر آن مصون نبود. حال آنکه امروزه، هیتلر پس از شکست و مرگش، چنان از یادها رفته است که حتی در میان گروههای نوفاشیست و نونازیِ پس از جنگ نیز چندان نقش مهمی ندارد.
این ناپایداری، با بیثباتی معروف تودهها، بیارتباط نیست. همین ناپایداری شدید، تصدیق دلخوشکنندهای است برای این رهبرانِ مرده که چه خوب توانستهاند رعایایشان را به ویروس خاص توتالیتر آلوده کنند. بنابراین خطاست اگر چنین پنداریم که ناپایداری و فراموشکاری تودهها، بر این دلالت میکنند که آنها از وهم توتالیتر بیرون آمدهاند.
خطای جدیتر این خواهد بود که به خاطر این ناپایداری، فراموش کنیم که رژیمهای توتالیتر، تا زمانی که بر اریکه قدرتاند، و رهبران توتالیتر تا هنگامی که زندهاند، از پشتیبانی تودهای برخوردارند.
کتاب آیشمن در اورشلیم
آیشمن در اورشلیم، گزارشی در باب ابتذال شر: کتابی است از هانا آرنت، نظریهپرداز آلمانی، که در سال ۱۹۶۳ منتشر شد. در این کتاب آرنت، روایت یهودیای را بازگو میکند که در دوره به قدرت رسیدن آدولف هیتلر از آلمان گریخت، کتاب آیشمن در اورشلیم گزارشی از محاکمه آدولف آیشمن است. نسخه بازبینیشده و تفصیلیتر این کتاب، در سال ۱۹۶۴ منتشر شد.
آدولف آیشمن یکی از فرماندهان اساس آلمان نازی بود که به دلیل جنایات بیشمار در اردوگاههای کار اجباری و کورههای آدمسوزی و اتاقهای گاز در جنگ دوم جهانی «قصاب اروپا» لقب گرفت. او پس از جنگ به آرژانتین گریخت و سالها در فرار بود. در نهایت در سال ۱۹۶۱ در اورشلیم در دادگاهی محاکمه شد.
دادگاهی که هانا آرنت هم به آنجا رفت تا این محاکمه را مستندسازی کند. هانا آرنت در این دادگاه متوجه شد که آیشمن در ذات خود کارهایش را کاملا اخلاقی میدانسته و فکر میکرده به هموطنانش در حال خدمترسانی است. همین موضوع باعث شد که آرنت در تحلیلهای خود در این کتاب مساله «شر» را مطرح کند و بار دیگر به ما گوشزد کند که مفهوم اخلاق چیست.
بخشی از کتاب
ملاحظات حقوقی به کنار، حاضرشدن مبارزان یهودیِ سابق جریانهای مقاومت در جایگاه شهود به قدر کافی خوشایند بود. آن شبحِ آزاردهنده همکاری سراسری، آن جوّ خفقانآور و مسمومی که راهحل نهایی را احاطه کرده بود، تا حدی از میان برد.
اینواقعیتِ کاملا واضح که خود عمل قتل در مراکز کشتار معمولا به دست کماندوهای یهودی انجام میشد، از سوی شهود دادستانی بهصورتی کامل و منصفانه اثبات شده بود اینکه در اتاقهای گاز و کورههای مردهسوزی کار میکردند، دندان طلای جسدها را میکشیدند و مویشان را میچیدند، قبر حفر میکردند و بعد دوباره آنها را پر میکردند تا رد پای کشتار جمعی را محو کنند؛
اینکه تکنیسنهای یهودی اتاقهای گاز را در ترزیناشتاد ساخته بودند، و «خودمختاری» یهودیان آنجا چنان بسط یافته بود که حتی جلاد هم یهودی بود. اما این فقط هولناک بود؛ مساله اخلاقی نبود. انتخاب و دستهبندی کارگران در اردوگاهها را ماموران اس. اس انجام میدادند که میل آشکاری به عناصر جنایتکارانه داشتند؛
و بههرحال، فقط بدترینها را انتخاب میکردند. (ایننکته خصوصا در لهستان صادق بود. نازیها در این کشور بخش عظیمی از روشنفکران یهودی را درست همان موقعی سربهنیست کردند که روشنفکران لهستانی و اعضای حرفههای مختلف را کشتند، که از قضا، با سیاستشان در اروپای غربی تعارضی آشکار داشت، چون آنجا میل داشتند یهودیان برجسته را نجات بدهند و آنها را با بازداشتیهای غیرنظامی یا اسرای جنگی آلمانی تاخت بزنند؛ برگنبلزن، در اصل اردوگاهی برای «یهودیان مبادلهای» بود.).
مساله اخلاقی اینجا بود که توصیف آیشمن از همکاری یهودیان تا چه حد واقعیت داشت، حتی تحت شرایط راهحل نهایی: تشکیل شورای یهود [در ترزیناشتاد] و تخصیصِ کسبوکار به تشخیص شورا واگذار شده بود، جز انتصاب رئیس شورا، اینکه رئیس چه کسی باشد، البته بستگی به ما داشت، اما به شکل یک تصمیم زورگویانه نبود…
آرنت کتاب را اینگونه به پایان می رساند:
«و درست همانطور که شما (آیشمن) حامی و مجری سیاستی بودید که نمیخواست زمین را با مردم یهود و مردم چند ملت دیگر سهیم باشد – گویی شما و مافوقهایتان اساساً حق داشتید تعیین کنید که چه کسی باید یا نباید در جهان زندگی کند – ما هم به این نتیجه رسیدهایم که از هیچکس، یعنی از هیچیک از اعضای نژاد انسان، نمیتوان انتظار داشت که بخواهد زمین را با شما سهیم باشد. به این دلیل، و فقط به همین دلیل، شما باید به دار آویخته شوید».