سیمون دوبووار (Simone de Beauvoire) و آثار او
سیمون دوبووار (Simone de Beauvoire) متولد ۹ ژانویه ۱۹۰۸ ، نویسنده، فیلسوف و فمینیست فرانسوی که در عرصه سیاست نیز نقشی فعال داشت، یکی از برجسته ترین چهره های روشنفکری سده بیستم بشمار می آید؛ او را مادر معنوی فمینیسم پس از رویدادهای مه ۱۹۶۸ لقب داده اند، لیکن آثاری که در طول حیاتش پدید آورد عرصه ای به مراتب فراخ تر را در بر می گیرد.
رویدادهای مه ۱۹۶۸ : جنبش دانشجویی-کارگری مه ۱۹۶۸ فرانسه به مجموعه حوادثی اطلاق میشود که در طول ۴ هفته در ماه مه سال ۱۹۶۸ در فرانسه رخ داد، خیزشی که از اعتراض یک گروه دانشجویی شروع شده بود، میلیونها نفر از مردم شهرنشین فرانسه را به میدان مبارزه کشاند.
سیمون دوبووار در محله مونپارناس، پاریس در خانواده ای بورژوا و محافظه کار متولد شد. دوره دبیرستان را در محیطهای آموزشی کوته بینانه و تنگ نظرانه ای که به تشخیص والدینش شایسته دختری سر به راه بودند گذراند. خوشبختانه، وضعیت مالی خانواده اش متزلزل شد، و پدر و مادرش به ناچار رضایت دادند تا او برای معلم شدن ادامه تحصیل بدهد.
نخست به انستیتوی کاتولیک سپس به انستیتوی سنت ماری و سرانجام به سورین رفت. در این دانشگاه خود را برای کسب مدرکی که به او امکان می داد تا دبیر فلسفه شود آماده کرد، و در همانجا بود که با ژان پل سارتر آشنا شد، مردی که تا پایان حیاتش در زندگی دوبووار نقش و جایگاهی اساسی و محوری یافت.
این زوج نامتعارف و سنت شکن و رابطه یگانه و منحصر به فردشان، از جهات مختلف همواره کانون توجه افرادی گوناگون بود و حیرت و کنجکاوی بسیاری کسان را بر می انگیخت آنها هرگز زناشویی را به شکل مرسوم آن نپذیرفتند و حاضر نشدند که کانون خانوادگی تشکیل دهند و صاحب فرزند شوند.
طی دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ جداگانه در هتلهای ارزان قیمت مسکن داشتند. دوبووار در رابطه شان همواره سارتر را فیلسوف بشمار می آورد و در نخستین رساله هایش، اثر برجسته او «هستی و نیستی» را مرجع اصلی دیدگاه فلسفی خویش می انگاشت.
در آثار نخستینش، «پورهوس و کینناس» (۱۹۴۴) و «اخلاقیات ایهام» (۱۹۴۷)، او در اگزیستانسیالیسم سارتر، به سبب توان بالقوه اخلاقی اش کندوکاو می کند و طرقی را می جوید و شکل می بخشد که رابطه میان اشخاص را به عرصه ای فراسوی درگیری و کشمکش رهنمون گردند.
لیکن بلند پروازی اصلی اش این بود که در زمینه داستان نویسی طبع آزمایی کند. نخستین تلاشهایش در این زمینه، به شکل مجموعه ای از قصه های کوتاه بنام «وقتی معنویت ارجحیت دارد» عرضه شد، ولی هیچ ناشری به چاپش رغبتی نشان نداد این مجموعه سرانجام در ۱۹۷۹ منتشر شد.
نخستین رمانش «مهمان» در ۱۹۴۳ انتشار یافت. در این رمان دوبووار به رویدادهای تاریخی و عوامل اجتماعی توجه چندانی نشان نداده است، ولی وقایع اواخر دهه ۱۹۳۰ به موضعگیری ها و کردارش سرشتی انقلابی بخشیدند. بعدها، درباره این دوران در جلد دوم زندگینامه شخصی اش «سن پختگی» (۱۹۶۰)، نوشت: «تاریخ گریبانم را گرفت، و دیگر هرگز رها نکرد.» رمان دومش «خون دیگران» (۱۹۴۵)، اگرچه از نظر واژگان و دلمشغولیهایش هنوز عمیقا به اگزیستانسیالیسم و ابسته است، لیکن کانون توجه اش به معضل اخلاقی یکی از رهبران نهضت مقاومت معطوف است و در باب مقوله ای به بحث می نشیند که با موقعیت حزب کمونیست فرانسه در آن ایام قرابت بسیار دارد.
قبل از جنگ جهانی دوم دوبووار از طریق تدریس فلسفه امرار معاش می کرد. با پایان گرفتن جنگ او یکسره خود را وقف نوشتن کرد، و سومین رمانش، «همه می میرند» (۱۹۴۶)، که به کاوش در توان تاثیرگذاری کنش فردی بر مفهوم تاریخی می پردازد و یگانه نمایشنامه اش، «دهان های بی مصرف» (۱۹۴۴)، را پدید آورد.
در ۱۹۴۷، برای تدریس و سخنرانی پنج ماه را در ایالات متحده گذراند. در بازگشت، برداشتهای خویش از آمریکا را در کتاب «آمریکای امروز» (۱۹۴۸) متعکس ساخت، بی آنکه به پیوند عاشقانه اش با نویسنده آمریکایی نلسون آلگرن اشاره ای کند. این رابطه بحرانی شدید در زندگی اش ایجاد کرد، که جنبه هایی از آن در رمان «ماندارن ها» (۱۹۵۴)، که بخاطرش جایزه گنگور را دریافت داشت، بازتاب یافت.
او از ۱۹۴۶ نگارش «جنس دوم» (۱۹۴۹) را آغاز کرده بود؛ این اثر که ابتدا می بایست رساله ای کوتاه باشد. در نهایت به کتابی دو جلدی بدل شد که به سبب کلام بی پروا و عاری از پرده پوشی اش خشم بسیاری از خوانندگان فرانسوی را برانگیخت.
تا اوایل دهه ۱۹۷۰ سیمون دو بووار آماج انتقادات شدید محافظه کاران بود تا اینکه سرانجام جایگاه خویش را بعنوان قهرمانی فمینیست تنبیت کرد و مورد ستایشهای فراوان واقع شد.
اگرچه در ایام جنگ از هواداران حزب کمونیست بود، لیکن هیچگاه در مقام یک عضو فعال حزبی پای به عرصه سیاست نگذاشت. در اوایل دهه ۱۹۵۰، تحت تاثیر بحث هایش با کلود لانز من به مارکسیسم گرایش یافت.
در همین دهه همراه با سارتر از شوروی و چین بازدید کرد و در ۱۹۵۷ «راهپیمایی طولانی» را نگاشت که رساله ای است پرشور درباره چین کمونیست. او آشکارا از شکست فرانسه در ویتنام ابراز خشنودی کرد، و بصورتی کاملاً فعال در اعتراضات علیه شقاوتهای فرانسویان در الجزایر شرکت جست. در ۱۹۶۳ در جلد سوم زندگینامه شخصی اش، «اقتضای وضع» (۱۹۶۳)، نوشت: «جنگ الجزایر بیزاری ام را از طبقه ای که از آن برخاسته بودم به اوج رساند.»
نخستین جلد زندگینامه شخصی اش «خاطرات دختری سر به راه» در ۱۹۵۸ منتشر شد و چهارمین و آخرین جلد آن به نام «با ملاحظه تمام جهات» در ۱۹۷۲ به چاپ رسید. در ۱۹۶۴، کتاب «مرگی آرام» را نگاشت که روایت مرگ مادرش است. دوازده سال پس از انتشار «ماندارن ها» بار دیگر به داستان نویسی روی آورد؛ حاصل این بازگشت رمان «تصاویر زیبا» (۱۹۶۶) بود.
در این اثر شاهد شالوده شکنی غامض زبانی هستیم که بواسطه آن بورژوازی موجودیت خویش را توجیه می کند دو سال بعد، کتاب «زن در هم شکسته» (۱۹۶۸) منتشر شد که شامل سه داستان کوتاه است که به بررسی فرآیند خود – ویرانگزی زنان میپردازند. در «کهنسالی» (۱۹۷۰) دوبووار مسائل و مشکلات سالمندان را تحلیل می کند و شرایط نامناسب اشخاص مسن در جوامع غربی را برملا می سازد.
سیمون دوبووار بر فمینیسم آنگلوساکسون تاثیری تعیین کننده گذاشت. او با فمینیسم نوین فرانسوی سرسازگاری نداشت و تفاوت جنسی مورد حمایت آنان را مردود می شمارد. این نویسنده اندیشمند بگونه ای آشتی ناپذیر با ساختار خانواده در ضدیت بود و آن را عامل اصلی سرکوب زنان و پایمال شدن حقوق انسانی و اجتماعی آنان تلقی می کرد.
پس از مرگ سارتر، «مراسم وداع و گفتگوهایی با ژان پل سارتر» (۱۹۸۱) را نگاشت. و سرانجام در آوریل ۱۹۸۶ از دنیا رفت و در گورستان مونیار ناس، کنار سارتر، به خاک سپرده شد.