مجموعه داستان های کارآگاه سیتو اثر آنتونیو ایتوربه
مجموعه داستان های کارآگاه سیتو (Inspector Cito) که همه حقوق چاپ و نشر آن انحصاراً برای نشر هوپا محفوظ است. و در چهارچوب قانون بین المللی حق انحصاری نشر اثر(Copyright) امتیاز انتشار ترجمه فارسی این کتاب را در سراسر دنیا با بستن قرارداد از ناشر آن (edebé) خریداری کرده است. تاکنون ده جلد از آن را به فارسی چاپ کرده است.
۱- کارآگاه سیتو و دستیارش چینمیادو ۱ – یک دستیار همهفنحریف
کارآگاه سیتو نهتنها باید بداخلاقیهای همیشگی رئیسپلیس شهر، فرمانده تروئنوس، را تحمل کند، بلکه باید دنبال تعدادی ظرف عتیقه خیلی گران هم بگردد و یک وردست چینی تازهوارد را دنبال خودش اینطرف و آنطرف ببرد.
بخشی از متن
در کلانتری مرکزی بخشی هست که به پرونده های عجیب، مرموز و خیلی سخت رسیدگی میکند. کارآگاه سیتو، یکی از بهترین کارآگاههای شهر، در این بخش کار میکند.
درست همین الان هم کارآگاه سیتو یک مورد خیلی مهم دستش است: نه یک دزدی و نه گمشدن عجیب و غریب یک نفر… بلکه یک ساندویچ ژامبون فو ق العاده!
هیچ چیز بیشتر از این کارآگاه را ناراحت نم یکند که کسی وسط غذا مزاحمش بشود! اما همین که میخواهد غرغر کند میفهمد آن که مزاحم غذاخوردنش شده کسی نیست جز فرمانده تروئنوس.
– تازه داشتم یک گاز به این ساندویچ خوشمزه می زدم فرمانده.
– غذا را بگذار کنار! چیز مهمی هست که باید بهت بگویم.
پلیس چین یکی از مأمورهایش را فرستاده پیش ما تا یک چیزهایی یادش بدهیم و کارآگاه خوبی بشود. من بهش گفتم که اگر بخواهد می تواند دستیار تو باشد و فوت و فن کارآگاهی را ازت یاد بگیرد.
– یک دستیار؟ یادم نم یآید گفته باشم دوست دارم یک تازه کار چینی دور و برم بپلکد و هی سؤا لپیچم کند و ایراد بگیرد!
– او همه اش یک هفته باهات می ماند و ضمناً این یک دستور است!
فرمانده تروئنوس هر روز بداخلاق تر از روز قبل میشود.
یک دقیقه بعد، پلیس بلندقدی با موهای دم اسبی به دفتر کارآگاه سیتو میآید.
– من مأمور پلیس، چین می ادو هستم.
کارآگاه سیتو هیچ نمی خواهد با او دوست بشود، اما برای اینکه معلم خوبی باشد، ازش می پرسد صبحانه خورده یا نه؟
چین می ادو هم جواب می دهد صبحانه نخورده و تازه از فرودگاه رسیده…
۲- کارآگاه سیتو و دستیارش چینمیادو ۲ – مومیایی گمشده
وقتی مومیایی مصری موزهی شهر قاهره غیب میشود، برای پیداکردنش باید سراغ چه کسانی رفت؟ کارآگاه سیتو و دستیارش، چینمیادو!
بخشی از متن
در بخش پرونده های عجیب، مرموز و خیلی سخت، سروان چین می ادو با ذره بین-جاروبرقی شماره ۹ تمیزکاری می کند.
کارآگاه سیتو هم مثلا دانشنامه بزرگ کارآگا هها را می خواند، اما راستش دارد چرت می زند.
یکدفعه فرمانده تروئنوس، مثل همیشه بداخلاق و اخمو، به اتاق می آید.
– کارآگاه! الان که وقت خواب نیست!
– کی گفته من خوابیده ام؟ تا حالا کسی را ندیده اید که با چشم های بسته کتاب بخواند؟
فرمانده تروئنوس می گوید: «الان برای این چیزها وقت نداریم. باید به یک پرونده خیلی مهم رسیدگی کنیم. دولت مصر خواسته پرونده مومیایی گمشده را برایشان حل کنیم.
این هم دوتا بلیط هواپیما به مقصد قاهره، پایتخت مصر. آنجا پروفسور روکتا، مدیر موزه، منتظر شماست.
– باید با هواپیما برویم؟ وای نه! این دیگر نه! خیلی ترسناک است!
– از پرواز میترسی کارآگاه؟
– نه! مشکل اینجاست که غذای هواپیماها خیلی کم است!
سرانجام پس از پروازی چند ساعته روی دریای مدیترانه، هواپیما در فرودگاه به زمین نشست…
– به کشور مصر خوش آمدید! من پروفسور روکتا هستم.
بفرمایید سوار ماشین بشوید. من شهر را نشانتان می دهم و میبرمتان اهرام را هم ببینید.
۳- کارآگاه سیتو و دستیارش چینمیادو ۳ – مهمان ناخوانده
پرونده عجیب و غریب دیگری به دست کارآگاه سیتو رسیده: پرونده موجودی عجیب که بیسروصدا خودش را به خانه خانم دانیلا رسانده و بعد غیب شده. یعنی کار چه موجودی است؟ یک دزد حرفهای یا یک شبح بالدار؟!
بخشی از متن
کارآگاه سیتوی معروف در دفتر کارش در کلانتری مرکزی شهر است و مجموعه ذره بینهایش را نگاه می کند. سروان چین می ادو هم با چشمهای بسته روی زمین نشسته.
– میشود بگویی آنجا روی زمین چه کار می کنی سروان؟
– دارم مدیتیشن میکنم.
– مدیتیشن؟ مدیتیشن دیگر چیه؟
– یک چیزی است مثل فکر کردن با چشم های بسته.
– من هنوز نتوانسته ام آن ماجرای نیمرو خوردن با چاپستیک را هضم کنم، ولی این یکی دیگر واقعا شاهکار است!
در باز می شود و کله گنده فرمانده تروئنوس، مثل همیشه بداخلاق، ظاهر می شود.
– بهتر است دست از گپ زدن بردارید و به کارتان برسید!
زود راه بیفتید پرونده خیلی عجیبی را که در خانه یک خانم محترم اتفاق افتاده، حل و فصل کنید. به پیش، قدم رو!
خانم دانیلا با دلشور ه زیاد برایشان تعریف میکند که توی خانه اش چه اتفاقاتی افتاده.
– دیشب صداهای عجیبی از توی اتاق نشیمن شنیدم.
تندی خودم را رساندم اتاق و فهمیدم یک نفر آنجا بوده؛ آخر ظرف میوه پخش زمین شده بود. اما هیچکسی آنجا نبود!
– آ نوقت این مهمان ناخوانده از کجا آمده بود تو؟
– این دیگر از همه عجیبتر است. فقط پنج ه آشپزخانه باز بود، برای همین فکر کردم
از آنجا آمده… اما خانه من طبقه پنجم است! چطوری یک نفر می تواند اینقدر بالا بیاید؟
۴- کارآگاه سیتو و دستیارش چینمیادو ۴ – یک روز در میدان اسبدوانی
کارآگاه سیتو آنقدر مشهور است که وقتی اسب مسابقهای محبوب ملکه انگلستان گم میشود، پلیسهای اسکاتلندیارد از او کمک میخواهند. یعنی اینبار هم کارآگاه سیتو و چینمیادو میتوانند بهموقع اسب گمشده را پیدا کنند؟
بخشی از متن
فرمانده تروئنوس فرماندهی کلانتری مرکزی شهر است. حالا هم توی دفترش نشسته و بوی عجیبی به دماغش می خورد. از بوهای معمولی توی کلانتری نیست، بوی متفاوتی است. شاید بوی…
– سوسیس سر خکرده! امکان ندارد. یعنی کی توی کلانتری سوسیس سرخ میکند؟
فرمانده از اتاقش بیرون می زند تا ببیند چه خبر است. بوی سوسیس صاف میبَرَدَش پشت در بخش پرونده های عجیب، مرموز و خیلی سخت.
فرمانده با فریاد میگوید: «می دانستم کارِ توست سیتو! مگر نمی دانی آشپزی توی کلانتری قدغن است؟ »
– اما من که آشپزی نمی کنم فرمانده! این ذره بین-تابه شماره ۲ است که با انرژی خورشید غذا را برشته می کند.
– تو فعلا با این کارهایت من را برشته کرده ای! پاشو، آماده شو که باید همین الان راهی لندن بشوی. باید یک اسب خیلی مهم را که گم شده، پیدا کنی.
هواپیما که در لندن می نشیند، یک تاکسی کارآگاه سیتو و دستیارش سروان چین می ادو را به مهمترین کلانتری انگلستان می برد: ساختمان بزرگ اسکاتلندیارد.
۵- کارآگاه سیتو و دستیارش چینمیادو ۵ – در جستجوی موها
برای کارآگاه سیتو هیچچیز بدتر از این نیست که وقتی گشنه شده و میخواهد خودش را به غذاخوری برساند، یک پرونده جلوی پایش سبز بشود. آن هم چه پروندهای: پرونده یک کلاهگیسِ گمشده!
بخشی از متن
کارآگاه سیتو دوان دوان به دفتر بخش پرونده های عجیب، مرموز و خیلی سخت میآید.
– چرا داری میرقصی سروان؟
– دارم کونگ فو تمرین می کنم. کونگ فو یک هنر رزمی خیلی قدیمی است که در چین اختراع شده. در این ورزش از حیوا نهای وحشی مثل ببر، میمون و درنا تقلید می کنند.
– این ادا اطوارها را بگذار کنار که باید زود، تند، سریع از کلانتری بزنیم بیرون.
چین می ادو میپرسد:
– پرونده فوری داریم که باید حلش کنیم؟
– اتفاق خیلی مهمتری افتاده: وقت ناهار است. بدو برویم که به اندازه یک اسب آبی گشنه ام.
در خیابان آقایی از آنها می پرسد ساعت چند است.
کارآگاه سیتو ذر ه بین-ساعت شمار ه ۶ را در میآورد و جواب میدهد: «وقت جُنبیدن فَکهاست! »
مرد که از قیافه اش پیداست چیزی از این جواب نفهمیده، هاج و واج نگاهشان می کند.
سروان که با شوخیهای رییسش آشناست، به او می گوید که ساعت دقیقا دو بعدازظهر است.
دو مأمور پلیس راهشان را به سمت رستوران ادامه می دهند، اما درست سر پیچ خیابان صدای داد و فریادی می شنوند:
– کمک! به دادم برسید! دزد به من زده!
کارآگاه و سروان تر و فرز خودشان را می رسانند تا ببینند چه اتفاقی افتاده.
به مردی که داد و هوار راه انداخته نزدیک م یشوند و برای اینکه کمی آرامش کنند، نشانهای پلیس یشان را به او نشان می دهند.
– پلیس رسید.
– چه خوب!
– اسمتان را بگویید و برایمان تعریف کنید چی شده؟
– اسمم ویکتور مونتانا است. داشتم چندتا کارتن بار را از وانت خالی می کردم…
۶- کارآگاه سیتو و دستیارش چینمیادو ۶ – معما در جام جهانی فوتبال
وقتی جام جهانی فوتبال در استادیوم ساکرسیتی آفریقای جنوبی گم میشود، هیچکس را بهتر از کارآگاه سیتو نمیتوانید پیدا کنید تا جام گمشده را برایتان پیدا کند. به هوش یک طرفدار پروپاقرص پیتزا شک نکنید!
بخشی از متن
در کلانتری مرکزی، کارآگاه سیتو سرش را با دانشنامه کارآگاهان بزرگ گرم می کند. سروان چین می ادو هم با چشمهای بسته مدیتیشن می کند. اما وقتی سر و کله فرمانده تروئنوس پیدا می شود، آرامش و سکوت به هم می ریزد.
– یالا راه بیفتید و با اولین پرواز خودتان را برسانید به آفریقای جنوبی! فقط دو روز مانده جام جهانی فوتبال شروع بشود، اما یک نفر جام را دزدیده.
– خُب اینکه چیزی نیست. چرا نمی روند یک جام دیگر جایش بخرند؟ توی مغازه ها که همه جور جام و لیوان و فنجان پیدا می شود.
– اینقدر خنگبازی در نیاور! چیزی که گم شده یک جام طلایی است که به تیم قهرمان می دهند. بدون آن نمی شود مسابقات جام جهانی را شروع کرد.
به ژوهانسبورگ که می رسند، کارآگاه سیتو شاد و خوشحال، با شلوارک توریستی اش به ترمینال فرودگاه میرود، اما هوا سردتر از چیزی است که فکرش را می کرد. برای همین به یکی از کارمندان ترمینال می گوید: «ببخشید، ممکن است کمی درجه کولرتان را کم کنید؟ اینجا خیلی سرد شده. »
– کولر؟ الان سه ماهی هست که خام وش شان کرده ایم. و خُب… هوا باید هم سرد باشد. ماه ژوئن توی کشور شما تابستان است، توی آفریقای جنوبی زمستان.
– چه فاجعه ای! من را بگو که رفتم و سه تا لباس شنای تازه خریدم! باز حالا خوب شد پالتوی کارآگاه یام را با خودم آوردم!
در فرودگاه، معاون فیفا که گم شدن جام حسابی نگرانش کرده، منتظر دو مأمور پلیس است. وقتی لبا سهای کارآگاه سیتو را می بیند، جا می خورد. کارآگاه سیتو، بعد از اینکه خودش را معرفی میکند، می پرسد: «چه اتفاقی افتاده؟! »
– رفتیم سراغ ویترین شیشه ای استادیوم ساکرسیتی ، جایی که جام را آنجا نگه می داشتیم ، دیدیم خبری از جام نیست.
فقط… چند قطره خون آنجا ریخته بود…
۷- کارآگاه سیتو و دستیارش چینمیادو ۷ – سال نوی چینی
یک کارآگاه معروف کلی دردسر دارد! حتی توی تعطیلات هم باید کلی پرونده حل کند! کارآگاه سیتو در چین مهمان مراسم سال نوی چینیهاست، اما خیلی زود از پرونده گمشدن یک خواننده معروف سر درمیآورد!
بخشی از متن
توی بخش پرونده های عجیب، مرموز و خیلی سخت، کارآگاه سیتوی معروف ذره بین-آبنبات شمار ه ۸ با طعم توت فرنگی را لیس می زند و نامه کارآگاههای بزرگ را می خواند.
سروان چین می ادو هم نانچیکو تمرین می کند. یکدفعه سر و کله یک مأمور پلیس پیدا می شود که میگوید سروان را دمِ در کلانتری می خواهند.
پشت در دو آقای خیلی شیک پوش با گنده ترین ماشینی که کارآگاه در زندگی اش دیده، منتظر ایستاده اند. آن دو مرد به سمت سروان می روند و جوری به او تعظیم می کنند که انگار یک پادشاه است.
کارآگاه سیتو به آنها می گوید: «فکر میکنم اشتباه گرفته اید.
احتمالاً دنبال شاهزاده ای، چیزی می گردید.
– این آقا دستیار من است.
آن دو مرد جواب می دهند: «نه آقا! این آقای باهوش و فو قالعاده، جناب چین می ادو نوه نوه امپراطور چین هستند. »
– سروان! این دوستهایت عقلشان را از دست داده اند؟
– نه کارآگاه! راست می گویند.
سروان توضیح می دهد که پدربزرگِ پدربزرگِ پدربزرگش امپراطور بزرگ، ژین گلانگ بوده است.
– برای همین است که تمام خانواده من این لباس قرن هجدهمی را می پوشند که مال خانواده امپراطوری ژینگ است. جلویش هم به خط چینی نوشته شده اژدها.
– ما آمده ایم اینجا تا شما را به جشنهای بزرگ سال نوی چینی در شهر پکن دعوت کنیم. یک جشن با کلی آت شبازی و رقص. تازه، خواننده معروف اپُرا چی یی دو هم قرار است توی این مراسم آواز بخواند.
– با کمال افتخار توی این جشن شرکت می کنم. کارآگاه! تو هم دوست داری بیایی؟
– حتماً! من عاشق غذای چینی ام!
۸- کارآگاه سیتو و دستیارش چینمیادو ۸ – دردسر در کارخانهی چترسازی
وقتی دستگاههای یک کارخانه چترسازی بهطور عجیب و مرموزی خراب میشوند، این کارآگاه سیتو است که باید از همهچیز سر دربیاورد. پس ذره بینهایتان را در بیاورید و شما هم با کارآگاه و دستیارش همراه شوید.
بخشی از متن
فرمانده تروئنوس با تمرکز تمام توی دفترش در کلانتری کار می کند. اما یکدفعه صدای فریاد وحشتناکی را می شنود، چیزی در حد یک انفجار هسته ای.
– واااااای! این وحشتناک است!
فرمانده دستپاچه می شود و به شکل مسخره ای از روی صندلی اش می افتد. تیز از اتاقش بیرون می آید و به سمت صدا می دود.
صدا می گوید:
– این راستی راستی غم انگیز است!
از بخش پرونده های عجیب، مرموز و خیلی سخت صدای جیغ و فریاد می آید. فرمانده تروئنوس با شتاب وارد اتاق می شود.
– چی شده کارآگاه؟ اتفاق بدی افتاده؟
– بدتر از این حرفها فرمانده! یک اتفاق وحشتناک!
– خُب چی شده؟
– املت سیب زمینیای که توی ذر ه بین-تابه ام می پختم، سوخت!
– فکر نمی کنی مغزت هم با املت سیب زمینیات سوخته؟ به خاطر یک بشقاب املت داشتی سکته ام میدادی!
– آخر این یک املت معمولی نبود فرمانده. چهارتا تخم مرغ تویش بود با یک عالمه کالباس.
همانوقت سر و کله سروان چی ن می ادو هم دمِ در پیدا می شود.
– کارآگاه! باید زود خودمان را به ویا اِسپِسا برسانیم. آنجا به یک کارخانه حمله شده و ماشین اصلی کارخانه را خراب کرد هاند.
– من هیچ پرونده ای را نمی توانم حل کنم. وقتی شکمم خالی است کله ام هم خالیِ خالی می ماند و هیچ فکری به مغزم نمی رسد.
فرمانده فریاد می زند: «همین حالا راه بیفت! اینقدر از غذا حرف زدی که شکم من هم به قار و قور افتاد!…
۹- کارآگاه سیتو و دستیارش چینمیادو ۹ – یک داستان خیلی مغناطیسی
اگر پای گمشدن بزرگترین آهنربای طبیعی جهان، یعنی یک تختهسنگ چندهزار کیلویی در میان باشد، اصلاً عجیب نیست اگر باز هم بروند سراغ کارآگاه سیتو و دستیارش، چینمیادو و از آنها کمک بخواهند!
بخشی از متن
در بخش پرونده های عجیب، مرموز و خیلی سخت، آرامش حکمفرماست. کارآگاه سیتو دانشنامه کارآگاههای بزرگ را می خواند که در آن عجیبترین پرونده های مشهورترین کارآگاهها را نوشته اند. یک روز هم کسی داستانهای کارآگاه سیتو را دراین کتاب مینویسد.
سروان چین می ادو با یک جورچین چینی ور می رود.
– کارآگاه! می خواهی توی چفت کردن تکه های این جورچین کمکم کنی؟
– نه، ممنون. الان فقط می خواهم دندانهایم را روی یک املت سیب زمینی چفت کنم.
اما در کلانتری مرکزی، آرامش هیچوقت خیلی طول نمی کشد.
فرمانده تروئنوس مثل یک گردباد به اتاق می آید و با صدای ترسناکش داد می زند:
– زود راه بیفتید!
– فرمانده! چرا اینهمه داد و هوار می کنید؟ مگر بلندگو قورت داده اید؟
– اینقدر چرت و پرت نباف! یک مأموریت اسکورت داریم.
– کی را باید اسکورت کنیم؟ رئیس جمهور؟ یک بازیگر معروف تلویزیون؟
– نه. باید یک تکه سنگ هزار کیلویی را اسکورت کنید.
– خُب پس چرا یکی از وردستهای خودتان را نمی فرستید؟
آنها که مغزشان حسابی پاره سنگ برداشته!
– چون این سنگ بزر گترین تخته سنگ مغناطیسی دنیاست.
بزر گترین آهنربای جهان. می خواهند آن را بدون هیچ دردسری از ژنو ببرند پاریس. قرار است همه دانشمندهای دنیا در پاریس جمع شوند و ویژگیهای این تخته سنگ را بررسی کنند.
– حالا این ویژگیها چی هستند؟
– اول یکی باید برای خودم بگوید!
سروان میگوید: «آهنرباها چیزهای فلزی را به سمت خودشان جذب می کنند. به این جورچینِ چینیِ آه نربایی من نگاه کنید!
– این اسبا بباز یها را ول کنید و آژیرکشان بروید ژنو! …
۱۰- کارآگاه سیتو و دستیارش چینمیادو ۱۰ – پروندهی ویژه: فراتر از ترس!
شهرت کارآگاه سیتو آنقدر زیاد شده که قرار است اسمش را توی کتاب بزرگترین کارآگاههای جهان بنویسند. اما اول باید سه پرونده خیلی عجیب و خیلی ترسناک را حل کند تا توانایی خودش را به همه ثابت کند. آیا کارآگاه سیبیلوی ما از پس این پروندهها هم برمیآید؟
بخشی از متن
در بخش پرونده های عجیب، مرموز و خیلی سخت، کارآگاه سیتو و سروان چین می ادو منتظر نشسته اند تا پرونده جدیدی بگیرند و ذره بینهایشان را به کار بیندازند.
سروان روی یک تشکچه نشسته و تمرکز می کند. تمرکز یعنی آدم مغزش را کاملاً خالی کند و به هی چچیزی فکر نکند. کارآگاه هیچوقت نتوانسته معنی تمرکز را درست بفهمد، چون همیشه توی سرش پر از فکرهای مهم است. همین الان هم که دارد دانشنامه کارآگاههای بزرگ را نگاه می کند، بدون اینکه حتی یک کلمه اش را بخواند، فکرش درگیر مسائل خیلی مهمی است: یک مرغ بریان برشته و چرب و چیلی با
چندکیلو سیب زمینی در کنارش.
اما درست در همین لحظه سروکله یک مأمور پلیس پیدا می شود و خبر می دهد که کارآگاه ملاقاتی دارد.
– کارآگاه! یک خانم و یک آقا می خواهند شما را ببینند.
– ای بابا! درست وقتی داشتم به چیزهای خیلی مهم فکر می کردم!
– به من گفتند که از نروژ کلی راه آمده اند تا با شما صحبت کنند.
– پس بگو بیایند تو. سروان! فکر می کنی توی نروژ مرغ بریان دارند؟
– نمی دانم کارآگاه! اما بهترین ماهی آزاد دنیا مال نروژ است.
نروژ یها عاشق ماهی اند. احتمالاً آنجا بیشتر ماهی بریان پیدا می شود تا مرغ بریان.
– چه جالب! …
هما نوقت در باز می شود و یک خانمِ لبخندبه لب و یک آقای خیلی جدی می آیند تو.
– آشنایی با شما مایه خوشبختی است کارآگاه. من پروفسور اینفور مِنسِن هستم. مدیر دانشنامه کارآگاههای بزرگ. این آقا هم دستیارم است. پروفسور پاستلسون، معاون دانشنامه…
مجموعه داستان های کارآگاه سیتو بطور کامل جلد ۱ تا ۱۰