کتاب ته جدولی ها اثر روبرتو سانتیاگو
دبستان سوتوآلتو واقع در شهرستانی نزدیک کوه های شمالی مادرید بود. تیم فوتبال هفت نفره این دبستان در همه بازی های قبلی باخته و اعضای انجمن اولیا تصمیم به منحل کردن تیم می گیرند. اما به اصرار خود بچه ها و تعدادی از اولیا قرار می شود آخرین فرصت به آن ها داده شود. قرار است مسابقات لیگ نونهالان بین سه تیم برگزار شود، تیم برنده قهرمان لیگ می شود و دو تیم دیگر به دسته دو صعود می کنند.
۱-کتاب ته جدولی ها جلد اول: راز داورهای خواب آلود (The mystery of the sleeping referees)؛
آنها یک تیم فوتبال دبستانی هستند. البته تا قبل از اینکه کسی بخواهد تیمشان را منحل کند همیشه تهِ تهِ جدول بودند. اما حالا با هم پیمان بستهاند که تا عمر دارند با هم بازی کنند و هیچچیز از هم جدایشان نکند
بازیکنان برای بقای تیم شان باید قهرمان این مسابقات شوند. آن ها بعد از یک دوره تمرینات فشرده عازم شهر برگزاری مسابقات لیگ می شوند. بعد از شروع بازی ها تیم سوتوآلتو موفق به کسب یک برد و دو تساوی می شود. بلاخره روز بازی سرنوشت ساز یعنی فینال مسابقات می رسد. تیم سوتوآلتو حتما باید برنده میدان باشد. فرانسیسکو بازیکن خط حمله تیم است که همیشه ضربات نهایی را خراب می کند او تا کنون هیچ وقت موفق به زدن گل نشده به همین خاطر بقیه بچه ها پاچلفت صدایش می کنند. اما در بازی فینال با حرکتی تماشایی و باور نکردنی موفق به زدن یک گل می شود. نیمه دوم بازی دوباره موقعیتی برای پاچلفت پیش می آید، با خطای بازیکن تیم حریف روی پاچلفت ضربه پنالتی شکل می گیرد…
۲- کتاب ته جدولی ها جلد دوم : راز هفت گل به خودی (The mystery of the seven goals in own door)؛
یکی چمدان هایمان را برده بود، با همه وسایل شخصی مان و از همه بدتر، با لباس های تیم! پیراهن و شورت و جوراب ورزشی و… همه چیز غیب شده بود. .. آلیسیا گفت: «حتما اشتباه شده.» مادرم گفت: «نمی دانم والا. این طرف ها دزد ریخته.» همه مان توی لابی جمع شدیم. کیکه، پدر کامونیاس، توضیح داد که وقتی ما رفته بودیم لب دریا، او همه چمدان ها را تحویل اتاق امانات هتل داده. مادرم پرسید: «گذاشتی شان توی اتاق امانات؟» جوری این را گفت که انگار بدترین اشتباه دنیاست.
کیکه از خودش دفاع کرد: «کجا می خواستی بگذارمشان خانم با آن همه عجله ای که شما داشتید برای اینکه بروید لب دریا…» فلیپه شاکی شد: «پس هتل باید مسئولیتش را به عهده بگیرد.» مادرم گفت: «دقیقا.» کامونیاس پدر توضیح داد: «هتل می گوید حتما چمدان ها را اشتباهی بار اتوبوسی کرده اند که با یک تعداد مسافر دیگر رفته فرودگاه .» آلیسیا گفت: «خوش به حالمان! پس فعلا نه چمدان داریم، نه لباس، نه هیچی. فردا هم باید اولین بازی مان را بکنیم.» کیکه گفت: «کم وبیش همینی که گفتی.» …
۳- کتاب ته جدولی ها جلد سوم: راز دروازه بان شبح مانند (The mystery of the ghost goalie)؛
دوباره مدرسه باز شده و امسال یک دانش آموز جدید آمده توی کلاس. اسمش دنگ وائوست و اهل شهر تیانجین چین است. مخ ریاضی است و بعضی ها می گویند می تواند ذهن آدم ها را بخواند.
بخشی از متن
“یک راز برایم بگو.”
من یک کم ترسیده بودم، گفتم:”چی؟”
زل زد توی چشم هایم.
و تکرار کرد: “یک راز برایم تعریف کن.”
آب دهنم را قورت دادم.
سباستین عینکش را درآورده بود و صاف بهم نگاه می کرد.
چشم های سبز خیلی روشنی داشت.
آن موقع که آن قدر بهم نزدیک بود، متوجه شدم چشم هایش شبیه آلیسیاست.
دو دقیقه بیشتر نبود پیشش بودم.
و نمی دانستم آخرش چه می شود.
من آخرین نفر آن روز بودم.
استبان دفتر مدیریتش را در اختیارش گذاشته بود تا آنجا مصاحبه هایش را بکند.
قبل از من، سباستین با بقیه بازیکن های تیم حرف زده بود. با همه شان، تک تک.
همه شان خیلی راضی از مصاحبه شان آمده بودند بیرون.
آنیتا گفت: “خیلی گوگولی است.”
تومئو تعریف کرد: “جوری باهات حرف می زند که انگار همه عمر می شناخته ات. انگارت همکار بوده.”
غمبرک گفت: “به من توصیه های خیلی خوبی کرد تا دیگر شب ها نترسم. امتحانش می کنم.”
هشتک گفت: “به من هم یاد داد چه جوری بهترین میلک شیک توت فرنگی دنیا را درست کنم.”
تونی گفت: “به من گفت چه جوری برسم به آخر بازی آنچارتد و گنج های مخفی را کجا پیدا کنم.”
یک لحظه ببخشید.
پرسیدم: “سباستین هم اهل بازی های کامپیوتری است؟ شیک توت فرنگی هم درست می کند؟ یعنی همه کاری بلد است؟”
النا جواب داد: “می بینی که. به من فرمول محاسبه ی خوشبختی آدم ها را داد.”
گفتم: “بی خیال بابا.”
تومئو گفت:
“به من گفت بهترین کرواسان های منطقه را شیرینی فروشی پدر من درست می کند. بعد بهم این شکلات سوئیسی را داد که بهترین چیزی است که توی زندگی م خورده ام!”
۴- کتاب ته جدولی ها جلد چهارم: راز چشم شاهین (The mystery of the hawk eye)؛
برای نخستین بار در تاریخِ سویالاچیکا، چهار تیم افسانهای در رقابتهای سال نو به مصاف هم میروند: رئالمادرید، بارسلونا، اتلتیکومادرید…
و سوتوآلتو!
و برای نخستین بار در تاریخ فوتبال نونهالان، فنّاوری چشم شاهین در مسابقات به کار گرفته خواهد شد.
اما یکی شهر را پر از دیوار نوشتههایی کرده که رازهای بازیکنان تیم و مردم شهر را افشا میکنند.
آیا هدفش بههمزدن تمرکز بازیکنان است تا نتوانند توی مسابقات سال نو نتیجه بگیرند؟
ولی چهکسی اینهمه چیز راجع به آنها میداند؟
امسال رقابتهای لیگ نونهالان بین مدارس را معمولی شروع کرده ایم.
البته معمولی که چه عرض کنم! افتضاح شروع کرده ایم.
نُه بازی، و نُه باخت.
همین جور پشت سرهم.
چسبیده ایم به تهِ جدول.
کسی توضیحی برایش ندارد.
البته بهترین تیم منطقه نیستیم.
ولی دیگر نه در این حد که هم هی بازیهایمان را ببازیم!
هیچوقت همچین چیزی برایمان اتفاق نیفتاده.
آنهم دقیقاً امسال که اهداف بزرگی داریم.
مدیر مدرسه، اِستِبان، گفته بود: «اهداف بزرگی برای تیم داریم. »
ولی فعلاً هر نُه بازی اول لیگ را باخته ایم.
یک رکورد منفی…
۵- کتاب ته جدولی ها جلد پنجم: راز سرقت غیر ممکن (The mystery of impossible theft)؛
نمایشگاه بزرگ «گنجینه مصر باستان» در سِویالاچیکا!
کل شهر در این رویداد شرکت میکنند، از جمله اعضای تیم سوتوآلتو.
که در قعر جدول گرفتار شده و بهدلیل بیپولی در آستانه منحلشدن است.
ولی در همان روز افتتاحیهی نمایشگاه، اتفاقی عجیب، باورنکردنی و غیرممکن میافتد.
باارزشترین جواهر نمایشگاه، جلوی چشم همه به سرقت میرود.
آیا این موضوع ارتباطی با مشکلات مالی تیم فوتبال سوتوآلتو دارد؟
بخشی از متن
من فرانسیسکو گارسیا کاساس هستم، البته همه «پاچُلُفت » صدایم میکنند. یازده سالم است و توی کمد قایم شده ام.
دارم از توی قفل، بیرون را نگاه می کنم.
دمِ سحر است و همه جا تاریکِ تاریک است.
آنقدر دلهره دارم که یک لحظه اصلایادم رفت از تاریکی می ترسم.
تنها نیستم. بهترین دوستهایم هم توی کمدند: کامونیاس و غَمبرَک و الِنِا.
گِرِتا هم هست که دستم را سفت گرفته…
۶- کتاب ته جدولی هاا جلد ششم: راز قلعه افسون شده (El misterio del castillo embrujado)؛
مسابقات بینالمللی شش خاندان. با رقابتهای متنوع، از جمله فوتبال. مسابقات در اسکاتلند برگزار میشود؛ در طول یک هفته کامل، با حضور تیمهایی از سراسر جهان. از همه بهتر این است که شبها توی یک قلعه قدیمی میخوابیم. توی قلعه!!! قلعهاش که شبح ندارد احیاناً؟ در اسکاتلند، همه قلعهها شبح دارند!
بخشی از متن
از پشت سرم صدای دادو فریاد میشنوم. همتیمی های ماند.
و رقیبهایم.
خاندانها.
و مربیهایشان.
با چند تا از قوم وخویشهایشان.
هر خاندان پرچم خودش را دارد.
همه مان هم بلااستثنا دامن پوشیده ایم.
دخترها و پسرها و بزر گترها. همه.
دامنهای چهارخانه رنگ و وارنگ.
چرا؟
به دلایل زیادی.
منتها مهمترینش این است:
چونکه توی اسکاتلندیم.
دقیقاً کنار دریاچه مکلود.
نزدیک قلعه مکلود.
وسط ناحیه مکلود…
۷- کتاب ته جدولی ها جلد هفتم: راز پنالتی نامرئی
وقتی باد شمالی شروع به وزیدن میکند، در سویالاچیکا هر اتفاقی ممکن است بیفتد… مثلاً اینکه وسط یکی از بازیهای سرنوشتساز سوتوآلتو برای بقا در لیگ، نقطه پنالتی ناپدید بشود… و کسی نداند که رادو، سرایدار مدرسه و مسئول کشیدن نقطه پنالتی، کجا غیبش زده… و اینکه دوستهای پدرت بریزند توی خانهتان و همهچیز را زیرورو کنند. پس حواستان را جمع کنید، عشقفوتبالها! چون باد شمالی شروع به وزیدن کرده است!
۸-کتاب ته جدولی ها جلد هشتم: راز سیرک آتش (El misterio del circo del fuego)؛
چیزی نمانده که تعطیلات عالی هفته آخر سال به فاجعهای تمامعیار تبدیل شود. اینکه همهچیز به روال طبیعی خود برگردد، به عشق فوتبالها بستگی دارد. قرار بود تعطیلات فراموش نشدنیای باشد. قرار بود آخرین مسابقه فوتبال سال را برگزار کنند: مسابقه بچهها با پدر و مادرها.
بعدش هم قرار بود با هم به ورزشگاه اتلتیکو مادرید بروند تا فینال جامحذفی را تماشا کنند. اینها به کنار، سیرک بزرگ آتش هم به سویالاچیکا آمده تا برنامههای جذاب و هیجانانگیزی ترتیب دهد، اما با شروع آتشسوزیهای مرموز در شهر، همهچیز به هم ریخته است…
درباره (نویسنده) روبرتو سانتیاگو
روبرتو سانتیاگو (Roberto Santiago) وقتی سیزده سالش بود، با تیم فوتبال مدرسهشان توی مادرید، یک مدال خوشرنگ برنده شد. از آن موقع به بعد چند تا کتاب نوشته و چند تا هم فیلم ساخته، ولی هنوز به آن مدال و به دوستهای آن موقعش فکر میکند. برای همین هم تهجدولیها را نوشته.
روبرتو سانتیاگو روزنامه نگاری است که در سراسر کشور درباره موضوعات لاتین سخنرانی می کند. وی جایزه انجمن مطبوعات بین آمریکایی در سال ۱۹۹۱ را برای تفسیر دریافت کرد و در مسابقه داستان کوتاه مجله اسپانیایی سال ۱۹۹۰ جایزه نخست را کسب کرد.