کتاب حرمسرای قذافی اثر آنیک کوژان
کتاب حرمسرای قذافی (Gaddafis Harem) اثر آنیک کوژان (Annick Cojean) روزنامهنگار مجله لو موند، یک داستان یا رمان نیست بلکه یک ماجرای کاملا واقعی است. از زبان دختری به نام ثریا؛ ثریا وجود دارد با چشمان سیاهش دهان محزونش و خنده های بلند و پرسر و صدایش؛ ثریا که به سرعت برق، از خنده به گریه می رود و از عطوفت به عناد؛ ثریا و رازش، حزن و اندوهش، طغیانش؛ ثریا و قصه مبهوت کننده اش درباره دختر کوچولوی شاد و و خندانی که به چنگ یک دیو افتاد.
ثریا شخصیت اصلی کتاب حرمسرای قذافی یکی از قربانیان تجاوز جنسی است که شجاعت یافته دست متجاوز را، شاید بزرگترین متجاوز قرن را رو کند و از تجربیاتش به عنوان یک برده جنسی اسیر در دست یکی از مشهورترین جباران تاریخ برای مردم جهان سخن بگوید.
او در این کتاب نقاب از چهره مردی بر می دارد که خود را همچون یک رهبر مسلمان انقلابی به مردم کشورش و کشورهای منطقه جا زده بود. اما واقعیت قضیه این بود که معمر قذافی با توسل به ابزار تجاوز جنسی توانسته بود برای مدت چهل و دو سال بر لیبی حکومت کند. در این چهل و دو سال صدها زن و مرد جوان قربانی جرائم جنسی این هول انگیزترین دیکتاتور تاریخ بشر شدند.
حرمسرای قذافی در واقع فقط به یک وجه هولناک از زندگی قذافی می پردازد؛ وجهی که عملا تبدیل به جزئی از ساختار حکومتی رژیم قذافی شده بود. نویسنده کتاب برایمان شرح می دهد چگونه قذافی تعرض جنسی را تبدیل به ابزاری برای استیلا بر دیگران کرده بود. در اینجا منظور از «دیگران» طیف وسیعی را شامل می شود؛ از بردگان جنسی ساکن در حرمسرا تا رقبای سیاسی بالقوه و بالفعل قذافی و نیروهای شبه نظامی ای که علیه او می جنگیدند.
آنیک کوژان با سند و مدرک به ما نشان می دهد که قذافی هیولایی بی بدیل در بین همتایان دیکتاتورش بود. قذافی یک دیکتاتور متعارف نبود؛ او تجسم شر مطلق و هم پیمان اهریمن بود.
بخشی از کتاب حرمسرای قذافی
ثریا دلیل شکل گیری این کتاب است، در اکتبر ۲۰۱۱ در یکی از آن روزهای شاد و آشفته پس از در گیری و مرگ معمر قذافی دیکتاتور لیبی با ثریا دیدار کردم. …
… ثریا از راه رسید. شال سیاهی روی انبوه موهای جمع شده در پشت سرش کشیده بود عینک آفتابی بزرگی به چشمانش زده بود و شلوار مواج گل و گشادی پوشیده بود لبهای پر و پیمانش آدم را به یاد آنجلینا جولی می انداخت و موقعی که میخندید نشاطی کودک وار بر چهره اش نمایان می شد چهره ای که به رغم آثار رنجهای پیشین هنوز زیبا بود عینکش را از چهره برداشت و همزمان ازم پرسید به نظرت چند ساله هستم؟ مضطربانه منتظر پاسخم ماند و قبل از این که بتوانم جوابش را بدهم گفت احساس می کنم چهل و دو ساله هستم.
احساس می کرد پیر است؛ او فقط بیست و دو سال سن داشت. …