کتاب زندگی،جنگ و دیگر هیچ اثر اوریانا فالاچی
کتاب زندگی، جنگ و دیگر هیچ (به ایتالیایی: Niente, e cosí sia) گزارشی از سفر اوریانا فالاچی به ویتنام و مکزیک است. او این کتاب را در پاسخ خواهر کوچکش که پرسیده بود: «زندگی یعنی چی؟» نوشته است.
اوریانا فالاچی، در زمان جنگ ویتنام، خبرنگاری جوان بود که در سال ۱۹۶۹ به این کشور سفر کرد. او جنگ های توپخانه ای را از نزدیک دید، در مأموریت های جنگی هواپیماهای نیروی هوایی آمریکا حضور داشت و هیچ آشوب و آشفتگی ای در این جنگ، از چشم او پنهان نماند.
فالاچی، قهرمانانی واقعی را در جنگ ملاقات کرد؛ قهرمانانی که به چشم مردم دنیا نمی آمدند و او بود که با دیدن فداکاری ها و اتفاقات خونین جنگ، شیفته و مجذوب این افراد می شد. رمان زندگی، جنگ و دیگر هیچ، تشریحی زیبا و فوق العاده جذاب از اتفاقات یک سال از جنگ ویتنام است که اوریانا فالاچی، آن را به شکل داستان به رشته تحریر درآورده است.
بخشی از کتاب
از هنگامی که به دنیا آمدم گوشم را با کلمه پرچم و وطن پر کرده اند و همیشه به من آموخته اند که باید به شهید شدن و به شهادت رسیدن افتخار کرد و هرگز کسی به من نگفت که چرا کشته شدن به خاطر دزدی یک گناه بزرگ است، در حالی که کشته شدن در لباس سربازی باعث افتخار!
مردم دیوانه اند. اگر تو سوپت را با چنگال بخوری فوراً به تو می گویند دیوانه ای و تو را به تیمارستان می برند. ولی اگر هزاران نفر را این چنین قتل عام کنی، چیزی به تو نخواهند گفت و تو را به هیچ تیمارستانی نخواهند فرستاد.
وقتی کسی را دور انداختیم دیگر نباید سعی کنیم اشتباهاتش را تشریح کنیم و وقتی دنبال چراهای اشتباهات او می رویم که هنوز او را کاملا دور نینداخته باشیم …!
+«الیزابت» کوچک و شکننده و شاد تا چند ماه دیگر پنج سالش تمام میشود. او را به خود فشردم و شروع کردم برایش به کتاب خواندن. ناگهان مرا نگاه کرد و پرسید:
« زندگی یعنی چه؟» جواب احمقانهای به او دادم.
زندگی ، لحظهایست میان تولد و مرگ.
مرگ چیه؟
مرگ هنگامهای است که همه چیز تمام میشود.
مثل زمستان؟ هنگامی که برگهای درختان میریزد؟
ولی عمر یک درخت با زمستان تمام نمیشود، نه؟ هنگامی که بهار بیاید، درخت دوباره زنده میشود.
ولی برای مردن اینطور نیست. زن و بچهها هم همین طور. هنگامی که کسی مرد، برای همیشه مرده، دیگر زنده نمیشود.
نه این درست نیست!
چرا الیزابت،حالا بخواب.
من حرف تو را قبول ندارم. فکر میکنم هنگامی که کسی بمیرد، مثل درختها دوباره در بهار زنده میشود…!
زندگی هرچه هست، خواستنی است. در دنیای ما هر کس به زندگی خویش بیش از همسایهاش دلبستگی دارد. این طبیعی است. اما “باب” هرگز در بهار دوباره متولد نخواهد شد، آن “ویت کنگ” هم همین طور. ولی تو، الیزابت، و نسلهای بعد از تو دربارهشان چگونه داوری خواهند کرد؟
زندگی یک نوع محکومیت به مرگ است و درست به همین خاطر است که باید آن را طی کنیم؛ بدون حتا یک گام اشتباه، بدون آنکه ثانیهای به خواب رویم و یا تردید کنیم که داریم اشتباه میکنیم، باید آن را طی کنیم. ما که انسان هستیم و نه فرشته … و نه حیوان… ما که بشر هستیم… .
بیا خواهر کوچکم، الیزابت، تو روزی میخواستی بدانی زندگی یعنی چه؟ آیا باز هم میخواهی بدانی؟
آره، زندگی یعنی چه؟
زندگی ظرفی است که باید خوب پرش کرد، بدون این که لحظهای را از دست بدهیم.
حتا اگر وقتی پرش میکنیم، بشکند؟ و اگر بشکند…؟
فرقی نمیکند؛ صحنه را طی کردهای، فقط کمی تندتر. مدت زمانی که تو برای این طی کردن صرف میکنی مهم نیست؛ مهم شکل طی کردن تو است. مهم این است که آن را «خوب» طی کنی…!