کتاب هیپی | پائولو کوئلیو

 

کتاب هیپی (Hippie) داستان زندگی پسر جوان و لاغراندام برزیلی ریش بزی است که آرزو دارد نویسنده بزرگی شود و به درک عمیق‌تری از دنیا دست پیدا کند. پائولو کوئلیو (Paulo Coelho) با این داستان ما را به زمان گذشته می‌برد و داستان روزگاری در زندگی خود را بازگو می‌کند که رویای صلح و به چالش کشیدن نظم اجتماعی، سیاست‌های یک جانبه و مطلق، رفتارهای محافظه کارانه، مصرف‌گرایی افراطی، و نابرابری بی‌رحمانه ثروت و قدرت را در سر می‌پرورانده و به نسلی اشاره می‌کند که در رویای رسیدن به صلح در حال تقلا بود و این جرات را به خودش داد که نظم اجتماعی را به چالش بکشد.

 

بخشی از کتاب کتاب هیپی

 

اسم زن غیب گو لایلا بود و به نظر می رسید فقط چند سالی از کارلا بزرگتر است. او لباس یک دست سفید به تن کرده بود، لبخندی فرشته وار به مهمانش می زد و با تعظیم از او استقبال کرد( به هر حال یک نفر باید به او کمک می کرد تا از پس مخارج کرایه خانه برآید).

او از مشتری اش خواست که بنشیند، کارلا هم چنین کرد و سپس بابت انرژی که در اتاق به وجود آورده بود، مورد تقدیر قرار گرفت کارلا با خودش وانمود می کرد که به درستی از چشم سومش استفاده کرده است، اما ناخودآگاهش هشدار می داد که لایلا احتمالاً این جمله را برای همه یا حداقل چند مشتری به کار برده است.

در هر صورت چنین چیزی نامرتبط بود. عود در حال سوختن بود (غیبگو به او گفت: «این از نپاله» اما کارلا می دانست که این چوب در همان حوالی تولید شده است. چوب عود در کنار گردن بند لباسهای با چاپ کلاقه ای یا همان باتیک و وصله هایی با نشان صلح یا گل یا عبارت «قدرت گل» که روی همان لباسها دوخته می شدند، از جمله صنایع عمده هیپیها بودند.) لایلا چندین کارت ،برداشت آنها را بر زد و سه تا را روی میز گذاشت؛ بعد از چند ثانیه مکث او شروع به تفسیرهای زیبا کرد، اما کارلا وسط حرفش هایش پرید.

 


👉امتیاز بده.