دخترک کبریت ‌فروش اثر هانس کریستیان آندرسن

 

کتاب دخترک کبریت ‌فروش (دانمارکی: Den Lille Pige med Svovlstikkerne) (انگلیسی: The Little Match Girl) نام داستان کوتاهی از نویسنده و شاعر معروف دانمارکی، هانس کریستیان آندرسن (Hans Christian Andersen) است که پر از احساسات انسانی و ماجرای زندگی و مرگ یک دختر بچه می‌باشد که در ایران بسیار مورد استقبال قرار گرفته است.

 

بخشی از داستان دخترک کبریت ‌فروش

شب سال نو بود. هوا سرد بود. برف می بارید. دخترک کبریت فروش در خیابانهای سرد و پُر برف می گشت و با صدای بلند می گفت: «کبریت … کبریت دارم… خواهش میکنم بخرید!» اما کسی به او اعتنایی نمی.کرد همه تند و تیز از کنارش می گذشتند و می رفتند.

دخترک می خواست از وسط خیابان بگذرد که ناگهان صدایی شنید تالاپ، تالاپ، تاپ، تاپ…» این صدای پای اسب گاری کشی بود که با سرعت به سوی او می آمد دخترک هول شد. زود خودش را از سر راه اسب و گاری کنار کشید اما کفشهای چوبی اش از پایش درآمد و به میان برفها پرت شد. وای … کفشهای چوبی ام یادگار مادر عزیزم حالا چه کنم؟ کجا افتادند؟ چطور پیدایشان کنم؟ …»

دخترک با دستهای سرد و یخ زده، خود برفها را کنار می زد و به دنبال کفشهای چوبی اش می گشت. یک مرتبه چشمش به آن سوی خیابان افتاد یک لنگه کفشش آنجا میان برفها افتاده بود. دخترک با شادی فریاد زد آنجاست! و به آن سوی خیابان دوید؛ اما همین که خواست کفش را بردارد، بچه ای موذی و شیطان از راه رسید کفش را از دست او قاپید و با شیطنت: گفت به به چه چیز خوبی پیدا کردم! وقتی بزرگ شدم آن را گهواره بچه ام می کنم. بعد هم پا به فرار گذاشت.

دخترک با پاهای برهنه در خیابان سرد و پر برف قدم میزد برف به شدت می بارید موهای دخترک از برف سفید شده بود. دیگر کسی در خیابان نمانده بود. همه به خانه هایشان رفته بودند. …

 

 

 


👉امتیاز بده.