زندگینامه و آثار صائب

زندگینامه و آثار صائب یا میرزا محمد علی صائب تبریزی از شاعران عهد صفویه که در حدود سال ۱۰۰۰ هجری قمری در اصفهان (و به روایتی در تبریز) زاده شد در این مقتله بررسی شده است که در جوانی مانند اکثر شعرای آن زمان به هندوستان رفت و از مقربین دربار شاه جهان شد. در سال ۱۰۴۲ هجری قمری به کشمیر رفت و از آنجا به ایران بازگشت و به منصب ملک‌الشعرایی شاه عباس ثانی درآمد.

پدر او تاجری معتبر بود. عمویش، شمس‌الدین تبریزی معروف به شیرین‌قلم، از خوشنویسان برجستهٔ روزگار خود به‌شمار می‌رفت و به احتمال بسیار صائب که خط خوشی داشت، نزد وی خوشنویسی آموخته بود. خانوادهٔ صائب جزو هزار خانواری بودند که به دستور شاه عباس اول صفوی از تبریز کوچ کرده و در محله عباس‌آباد اصفهان ساکن شدند، و این مردم را تبارزه (تبریزی‌های) اصفهان می‌نامیدند. صائب در اصفهان به آموختن علوم عصر پرداخت. در جوانی به حج رفت و در بازگشت به مشهد سفر کرد. و دو غزل درباره امام رضا سروده است.

سبک و شیوهٔ صائب

صائب سبکی را به کمال رساند که چند سده پس از او سبک هندی نامیده شد. او اسلوب معادله یا «مدعا مثل» را بیش از دیگر شاعران هم‌روزگارش به کار برده‌است. نازکی خیال و لطافت اندیشه و مضمون‌سازی‌های ظریف و معنی‌های بیگانه و باریک در شعر وی دیده می‌شود. ابیات غزل وی، استقلال معنایی دارند و در یک غزل از چندین موضوع سخن گفته‌است.

صائب در زمان پیری در باغ تکیه در اصفهان اقامت کرد و همواره عده‌ای از ارباب هنر گرد او جمع می‌شدند. . او هشتاد سال زندگی کرد،  درگذشت او در سال ۱۰۸۶ یا ۱۰۸۷ ه‍.ق بوده‌است. آرامگاه او در اصفهان، در محلهٔ لَنبان، در محلی است که در زمان حیات او معروف به تکیه میرزا صائب بود. مقبرهٔ صائب در باغچه‌ای در اصفهان در خیابانی که به نام او نامگذاری شده‌است، قرار دارد.

آثار صائب

صائب شاعری کثیرالشعر بود، شمار اشعار صائب را از شصت هزار تا صد و بیست هزار بیت گفته‌اند. آثار صائب جز سه چهار هزار بیت قصیده و یک مثنوی کوتاه و ناقص به نام قندهارنامه و دو سه قطعه، همگی غزل است. افزون بر فارسی وی هفده غزل به ترکی آذربایجانی نیز دارد.

دیوان اشعار

یکی از غزلیات

از خویش برآورد تمنای تو ما را

سر داد به فردوس تماشای تو ما را

 

خوشتر ز تماشای خیابان بهشت است

هر جلوه ای از قامت رعنای تو ما را

 

چون سایه که سر در قدم سرو گذارد

محوست سراپا به سراپای تو ما را

 

ما را نتوان از تو جدا کرد، که دادند

دلبستگی خاص به هر جای تو ما را

 

چون صبح برانگیخت به یک خنده پنهان

از خواب عدم، لعل شکرخای تو ما را

 

امروز ز رخساره خود پرده برانداز

تا نقد شود جنت فردای تو ما را

 

این ماحضری بود که در دیدن اول

کرد از دو جهان سیر، تماشای تو ما را

 

حاشا که ز آیینه دل پاک نسازد

گرد دو جهان، دامن صحرای تو ما را

 

گو سیل فنا گرد برآرد ز دو عالم

کافی است سیه خانه سودای تو ما را

 

صائب به نوا کوش، کز این نغمه طرازان

کافی است همین صوت دلارای تو ما را

 

یکی از قصاید

این حریم کیست کز جوش ملایک روزبار

نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار

 

کیست یارب شمع این فانوس کز نظاره اش

آب می گردد به گرد دیده ها پروانه وار

 

این شبستان خوابگاه کیست کز موج صفا

دود شمعش می رباید دل چو زلف مشکبار

 

یارب این خاک گرامی مغرب خورشید کیست

کز فروغش می شود چشم ملایک اشکبار

 

این مقام کیست کز هر بیضه قندیل او

سر برآرد طایری چون جبرئیل نامدار

 

کیست یارب در پس این پرده کز انفاس خوش

می برد از چشم ها چون بوی پیراهن غبار

 

این مزار کیست یارب کز هجوم زایران

غنچه می گردد در او بال ملایک در مطار

 

جلوه گاه کیست یارب این زمین مشک خیز

کز شمیمش می خورد خون ناف آهوی تتار

 

ساکن این مهد زرین کیست کز شوق لبش

شیر می جوشد ز پستان صبح را بی اختیار

 

این همایون بقعه یارب از کدامین سرورست

کز شرافت می زند پهلو به عرش کردگار

 

سرور دنیا و دین سلطان علی موسی الرضا

آن که دارد همچو دل در سینه عالم قرار

 

جدول بحر رسالت کز وجود فایضش

خاک پاک طوس شد از بحر رحمت مایه دار

 

گوهر بحر ولایت کز ضمیر انورش

هر چه در نه پرده پنهان بود گردید آشکار

 

آن که گر اوراق فضلش را به روی هم نهند

چون لباس غنچه گردد چاک این نیلی حصار

 

آسمان از باغ قدرش غنچه نیلوفری است

یک گل رعناست از گلزار او لیل و نهار

 

مهره مومی است در سرپنجه او آسمان

می دهد او را به هر شکلی که می خواهد قرار

 

حاصل دریا و کان را گر به محتاجی دهد

شق شود از جوش گوهر آسمان ها چون انار

 

می شود گوهر جواهر سرمه در جیب صدف

در دل دریا شکوه او نماید گر گذار

 

راز سرپوشیدگان غیب بر صحرا فتد

پرده بردارد اگر از روی خورشید اشتهار

 

آنچه تا روز جزا در پرده شب مختفی است

پیش عالم او بود چون روز روشن آشکار

 

گر سپر از موم باشد در دیار حفظ او

تیغ خورشید قیامت را کند دندانه دار

 

بوی گل در غنچه از خجلت حصاری گشته است

تا نسیم خلق او پیچیده در مغز بهار

 

تیغ او چون سربرآرد از نیام مشکفام

می شود صبح قیامت از دل شب آشکار

 

آن که تیغ کهکشان در قبضه فرمان اوست

چون تواند خصم با او تیغ شد در کارزار؟

 

تیغ جوهردار او را گو به چشم خود ببین

آن که گوید برنمی خیزد نهنگ از چشمه سار

 

چون تواند خصم رو به باز با او پنجه کرد؟

آن که شیر پرده را فرمانش آرد در شکار

 

همچو معنی در ضمیر لفظ پنهان گشته است

در رضای او رضای حضرت پروردگار

 

شکوه غربت غریبان را ز خاطر بار بست

در غریبی تا اقامت کرد آن کوه وقار

 

زهر در انگور تا دادند او را دشمنان

ماند چشم تاک تا روز قیامت اشکبار

 

تاک را چون مار هر جا سبز شد سر می زنند

تا شد از انگور کام شکرینش زهربار

 

وه چه گویم از صفای روضه پرنور او

کز فروغش کور روشن می شود بی اختیار

 

گوشوار خود به رشوت می دهد عرش برین

تا مگر یابد در او یک لحظه چون قندیل بار

 

می توان خواند از صفای کاشی دیوار او

عکس خط سرنوشت خلق را شبهای تار

 

یکی از غزلیات ترکی

کونلوم اول مخمور گوزلردن دگول آزارسیز

کیم گوروپدور بوخراب اولموش ایوی بیمار سیز

 

ال به ال گلزاردن خورشید دامانین دوتار

اوزگوزین هرکیم که شبنم تک قیلور زنگار سیز

 

چکمدی بلبل نفس تا گیتدی گل گلزاردن

هیچ کافر قالماسون یارب جهاندا یارسیز!

 

خاکسار لیخ پیشه قیل، تا فیض حق یتسون سنه

کولگه سالماز مهر تابان باشلارا دیوار سیز

 

کفر سیز گر ممکن اولسیدی نظام آب و گل

باش دوتاردی سبحه نین جمعیتی زنار سیز

 

درد و داغ عشق ایلن صائب اولور انسان ملک

کامل اولماز سیم و زر مغشوش اولاندا نارسیز

 

متفرقات

گر چنین ابروی او ره می زند اصحاب را

رفته رفته طاق نسیان می کند محراب را

 

از شبیخون حوادث عشقبازان غافلند

می کند خون در جگر صید حرم قصاب را

 

سیر چشمان خیال از فکر وصل آسوده اند

می گزد می شیرمست پرتو مهتاب را

 

مطالع

چون برآید دل ز قید زلف عنبرفام او؟

دانه می گردد گره در حلقه های دام او

 

هر چه بخشد عالم ناساز می گیرد ز تو

غیر عبرت هر چه گیری باز می گیرد ز تو

 

گر شود گویا به ذکر حق لب خندان تو

مصحف ناطق شود سی پاره دندان تو

 

بس که سرزد شکوه رزق از لب گویای تو

شد دل گندم دو نیم از بدگمانی های تو

 

قامت او چون شود در بوستان همدوش سرو

حلقه ها از طوق قمری می کشد در گوش سرو

 

زینهار از درد و داغ عشق روگردان مشو

بر چراغان تجلی آستین افشان مشو

 

پریزادی است دست آموز زلف مشکبار او

که یک دم بر زمین ننشیند از دوش و کنار او

 

یکی صد شد ز خط کیفیت چشم خراب تو

مگر خط می کند بیهوشدارو در شراب تو؟

 

کجا سرپنجه خورشید گیرد جای دست تو؟

به غیر از بهله دستی نیست بر بالای دست تو

 

شکر را نی به ناخن می کند دشنام تلخ تو

به شور حشر چشمک می زند بادام تلخ تو

 

سرونازی که منم محو رخ انور او

هاله مه شود آغوش ز سیمین بر او

 

می چکد بوسه ز لعل لب میخواره تو

می زند خون هوس جوش ز نظاره تو

 

اگر چه لاله طورست روی روشن او

چراغ روز بود با بیاض گردن او

 

ز انفعال خرام تو آب گردد سرو

ز طوق فاخته پا در رکاب گردد سرو

 

صد پرده شوختر بود از چشم خال تو

این نافه پیش پیش دود از غزال تو

 

ابیات منتسب

آرزوی بوسه شسته است از دلم پیغام تلخ

زان قناعت کرده ام از بوسه با دشنام تلخ

 

از نظر رفتی به راهت چشم حیران باز ماند

آنقدر مرغ نگه پر زد که از پرواز ماند

 

گزیدهٔ غزلیات

یاد رخسار ترا در دل نهان داریم ما

در دل دوزخ بهشت جاودان داریم ما

 

در چنین راهی که مردان توشه از دل کرده‌اند

ساده لوحی بین که فکر آب و نان داریم ما

 

منزل ما همرکاب ماست هر جا می‌رویم

در سفرها طالع ریگ روان داریم ما

 

چیست خاک تیره تا باشد تماشاگاه ما؟

سیرها در خویشتن چون آسمان داریم ما

 

قسمت ما چون کمان از صید خود خمیازه‌ای است

هر چه داریم از برای دیگران داریم ما

 

همت پیران دلیل ماست هر جا می‌رویم

قوت پرواز چون تیره از کمان داریم ما

 

گر چه غیر از سایه ما را نیست دیگر میوه‌ای

منت روی زمین بر باغبان داریم ما

 

گر چه صائب دست ما خالی است از نقد جهان

چون جرس آوازه‌ای در کاروان داریم ما

 

کتاب دیوان صائب تبریزی نشر سپاس

کتاب دیوان صائب تبریزی نشر سپاس

مشاهده جزئیات و خرید

 

کتاب دیوان صائب تبریزی - دو جلدی

کتاب دیوان صائب تبریزی - دو جلدی

875,000 710,860 تومان
مشاهده جزئیات و خرید

 

کتاب دویست و یک غزل صائب اثر صائب تبریزی

کتاب دویست و یک غزل صائب اثر صائب تبریزی

150,000 144,080 تومان
مشاهده جزئیات و خرید
👉امتیاز بده.