کارل مارکس و تئوری از خود بیگانگی

کارل مارکس (Karl Marx) در 1818 در آلمان متولد شد. کتاب های ”مبانی نقد اقتصاد سیاسی“ و ”کار دستمزدی و سرمایه“ از آثار او می باشند.

تئوری از خود بیگانگی

دیدگاه های مارکس در مورد سازمان و جامعه به طور مستقیم به مباحث عمده ای چون سلسله مراتب، قدرت، استقلال، آزادی، اختیار، سلطه، برابری و نابرابری، تعارضات و بحران ها، تغییر و تحول اشاره دارند.
مارکس در کتاب سرمایه داری که تمرکز اصلی تجزیه و تحلیل مارکس است، می گوید: “سازماندهی سیستم اقتصادی و روابط اجتماعی، توسط نیروی سرمایه صورت می گیرد و کارگر تابع این نیرو است. دوگانگی بین کارگر و سرمایه ناسازگار بوده و برای این که آن ها، دو نیروی مخالف هم هستند، هرکدام به تنهایی به دنبال منافع بیشتر خودش است.“
هم چنین تجزیه و تحلیل مارکس از سازمان های مدرن، ممکن است در دیدگاه بوروکراسی متجلی شود که به عنوان ابزار سلطه و از خود بیگانگی محسوب می شود. بوروکراسی چرخه ای است که هیچ کس نمی تواند آن را ترک کند. روح کلی بوروکراسی مخفی است و رمز و راز درون بوروکراسی توسط سلسله مراتب و بیرون از آن توسط یک سازمان بسته، حفظ شده است.


کارکنان به دلایلی از کارشان بیگانه می شوند:

1- زمانی که کارکنان محصولاتی را که تولید می کنند جدای از خود تصور می نمایند، ارتباط با کارشان را از دست می دهند.

2- زمانی که ماشین، مسلط بر کار شده، کار را از حالت دستی به حالت فکری تغییر می دهد، آن ها مشارکت در کارشان را از دست می دهند.

3- کارکنان زمانی که کارشان خیلی خسته کننده و رقابتی می شود و آنها را از داشتن روابط واقعی ناتوان می کند، از همکارانشان بیزار می شوند.









👉امتیاز بده.