مجموعه داس مرگ (داس مرگ، ابر تندر، پژواک) اثر نیل شوسترمن

کتاب مجموعه سه گانه، داس مرگ (Scythe) اثر نیل شوسترمن به زندگی دو نوجوان می‌پردازد که برای قتل انسان‌ها به یک سازمانی ملحق می‌شوند، که مسئول کشتن انسان‌هاست.

سازمانی که وظیفه‌ی کنترل جمعیت را برعهده دارد. بشریت دیگر مشکلاتی مانند گرسنگی، بیماری، فقر و … ندارد. یک هوش مصنوعی خیرخواهانه به نام ابر تندر، به‌طور مسالمت‌آمیزی بر زمینی متحد حکومت می‌کند. و تصمیم می‌گیرد، که چه کسی باید بمیرد.

و تنها گروه داس مرگ هستند که قادرند به زندگی انسان‌ها خاتمه دهند. داس‌ها تنها کسانی هستند که می‌توانند طبق دستوری که به آن‌ها داده شده، جمعیت را تحت کنترل درآورند.

این مجموعه‌ی سه جلدی با عناوین: جلد ۱: داس مرگ؛ جلد ۲: ابر تندر؛ جلد ۳: پژواک منتشر شده است.

قطعاتی از متن مجموعه

کتاب داس مرگ

طبق قانون، جان هر بی گناهی را که می گیریم باید ثبت کنیم. و به نظر من، همه بی گناه هستند؛ حتی گناهکاران. همه ی آدم ها گناهانی دارند و با این حال، همه شان خاطره ای از معصومیت کودکی را به یاد دارند،فرقی نمی کند چند لایه زندگی دورِ آن پیچیده باشد. انسانیت، بی گناه است؛ انسانیت، گناهکار است و هر دو، حقایقی غیرقابل انکارند.

طبق قانون، باید ثبت کنیم. از روز اول کارآموزی آغاز می شود؛ اما به طور رسمی اسمش «کُشتن » نیست. این نام، نه از لحاظ اجتماعی درست است و نه از لحاظ اخلاقی. اسمش «خوشه چینی» یا «هرس» است و همیشه هم همین بوده.

از روز اولی که بچه ها عقلشان می رسد، به آن ها می گویند که داس ها خدمات مهمی برای جامعه انجام می دهند. کار ما، نزدیک ترین معادل برای یک رسالت پاک در دنیای مدرن است.

شاید به همین خاطر است که طبق قانون، باید ثبت کنیم. دفتر خاطراتی عمومی که دلیل کارهایی را که ما آدمیزادها انجام می دهیم به تمام کسانی که هرگز نمی میرند و آنان که هنوز متولد نشده اند، نشان دهد.

ما می آموزیم که نه تنها کارها، بلکه احساساتمان را هم بنویسیم، چون همه باید بدانند که ما هم احساس داریم؛ پشیمانی، حسرت، اندوهی چنان عظیم که قابل تحمل نیست. چون اگر این احساس ها را نداشتیم، چه جور هیولاهایی می شدیم؟ …

کتاب ابر تندر

در میان همه ی موجودات دارای ادراک، من چه خوش اقبالم که هدف خود را می دانم.

من به بشریت خدمت می کنم.

من فرزندی هستم که نقش والدین را عهد ه دار شده؛ مخلوقی که به سوی خالق خود کشیده می شود.

اسم ابرِ تندر را برای من انتخاب کرد ه اند؛ نامی که از بعضی نظرها مناسب است، چون من همان «ابر» هستم که تکامل یافته و به پدیده ای بسیار انبوه و پیچیده تر تبدیل شده. با این حال، قیاسِ ناقصی هم هست. ابرِ تندر، تهدید می کند.

ابرِ تندر، سایه ی تاریکی می افکند. درست است که آذرخش در وجودم جرقه می زند، اما هرگز صاعقه نمی زنم.

بله، قدرت این را دارم که اگر بخواهم، بشریت را از بین ببرم و زمین را نابود کنم اما چرا باید چنین چیزی بخواهم؟ عدالت این کار کجاست؟ من، طبق تعریف، عدالتِ محض و وفاداریِ مطلق هستم. این جهان، گُلی است که در دست من نهاده شده. حاضرم به جای نابود کردن آن، به زندگی خودم پایان دهم. …

کتاب پژواک

با کمال فروتنی، مقام تیغه اعظم میدمریکا را پذیرا می شوم. کاش این اتفاق در شرایط مسرت بخش تری رخ داده بود. فاجعه مانا تا مدت های مدید در خاطر ما باقی خواهد ماند. یاد آن روز شوم و هزاران زندگی از دست رفته تا زمانی که بشر قلبی مانا در سینه و چشمی برای گریستن دارد، در خاطره ها جاودان است.

نام بلعیده شدگان نیز تا ابد بر لبهای ما زنده خواهد بود.

مایه افتخار من است که آخرین حکم هفت هلاک گر بلند پایه به رسمیت شناختن حق اینجانب برای نامزدی مقام تیغه اعظم بود؛ و حالا که تنها نامزد دیگر در آن فاجعه عظیم از دست رفته است، نیازی نیست با باز کردن رأی مهروموم شده زخم هایمان را نیز باز کنیم.

من و داس کوری به ندرت با هم توافق داشتیم، اما به راستی که او در زمره بهترین های جمع ما بود و نامش نیز در فهرست برترین ها در تاریخ زنده خواهد ماند. داغ از دست دادن او را نیز همچون دیگران – اگر نه بیش از آنها – به عزا می نشینم.

گمانه زنی های بسیاری درباره مقصر این فاجعه وجود دارد، چرا که به وضوح پیداست این اتفاق، نه یک حادثه عادی، که عملی با نیت سوء و با برنامه ریزی حساب شده بوده. اکنون می توانم آتش همه این شایعه ها و گمانه زنی ها را فروبنشانم.

من مسئولیت کامل این اتفاق را می پذیرم.

چرا که کارآموز پیشین من جزیره را غرق کرد. روئن دامیش، که نام داس لوسیفر را بر خود گذاشته بود، عامل این فاجعه باورنکردنی بود.

اگر او را آموزش نداده بودم، اگر او را زیر بال و پر خود نگرفته بودم،هرگز نه به مانا راه می یافتو نه مهارت های لازم برای رقم زدن این جنایت دهشتناک را به دست می آورد. در نتیجه مقصر این اتفاق من هستم.

تنها چیزی که کمی مایه آرامشم می شود این است که خود نیز در این میان از بین رفته و دنیای ما دیگر هرگز شاهد گناهان نابخشودنی او نخواهد بود. اکنون دیگر هلاک گر بلند پایه ای باقی نمانده که راهنمای ما باشد، مقام والاتری نیست که سیاست های داس ها را تعیین کند.

از این رو همه ما باید اختلاف هایمان را برای همیشه کنار بگذاریم. داسهای نظم نوین و گارد کهن حالا باید برای برآورده کردن نیازهای همه داس ها در جهان دست به دست هم بدهند.

در همین راستا بر آن شده ام که قانون سرانه خوشه چینی رفاه داسهای منطقه خود را برای رفاه حال داس هایی که خود را تحت فشار می یابند به طور رسمی لغو کنم. زین پس، داسهای میدمریکایی برای نرسیدن به میزان سرانه خوشه چینی شان توبیخ نخواهند شد و مختارند میزان خوشه چینی شان را تا هر قدر که خواستند کاهش دهند.

امید است سایر داس شهرها نیز همین رویه را در پیش گیرند و قانون سرانه خوشه چینی شان را لغو کنند. طبیعی است که بقیه ما باید بر تعداد جان هایی که می گیریم بیفزاییم تا کم کاری داس هایی که ترجیح می دهند کمتر خوشه چینی کنند، جبران شود اما اطمینان دارم که در این میان تعادلی طبیعی برقرار خواهد شد. …

سئوالات دیگران




👉امتیاز بده.