کتاب هنر شمشیر زنی آنلاین – سائو اثر رکی کاواهارا

کتاب هنر شمشیرزنی آنلاین (Sword Art Online) یک مجموعه (۸ جلدی) رمان ژاپنی نوشته رکی هاواکارا است که به آن رمان راحت خوان نیز می گویند.

هنر شمشیرزنی آنلاین جدیدترین بازی واقعیت مجازی دنیاست. که بازیکنان را به درون جهان مجازی می‌کشد و زندانی می‌کند. بازیکنانی که در این واقعیت مجازی بمیرند در جهان واقعی هم جان خود را از دست می‌دهند!

کتاب هنر شمشیر زنی آنلاین – سائو – رمان های راحت خوان 1

گزیده‌ای از کتاب: بعد از اینکه فریاد زدن و حتی بالا و پایین پریدن‌های کلین تمام شد به او گفتم: «کلین، بی‌فایده‌ست. حتی سیستم دستی هم دسترسی اضطراری به خاتمه نداره.»
کلین با سردرگمی فریاد کشید: «اما… این مسخره‌ست! حتی اگه یه گیر باشه، یعنی من نمی‌تونم هروقت دلم خواست به اتاقم، به بدن خودم برگردم!»
کاملاً با او موافق بودم.
غیر ممکن بود. هیچ معنایی نداشت. اما حقیقتی بی‌چون و چرا بود.


کتاب هنر شمشیر زنی آنلاین – سائو – رمان های راحت خوان 2

گزیده‌ای از کتاب: با حرکتی ماشین‌وار بلند شد و دوباره شمشیرش را بالا برد.
«به اندازه‌ی کافی حرف زدیم. تأثیر سم خیلی زود از بین می‌ره. باید همین الان تمومش کنم. آرزوی این لحظه رو داشتم… از همون موقع دوئل…»
از چشمان گردشده‌اش، آتش می‌بارید. زبانش از میان لب‌های خندان او بیرون افتاده بود، همان‌طور که شمشیر را می‌چرخاند، پاشنه‌هایش را بالا برد و روی پنجه‌ی پا بلند ایستاد.


کتاب هنر شمشیر زنی آنلاین – سائو – رمان های راحت خوان 3

گزیده‌ای از کتاب: «هیچ‌وقت نمی‌شه پیش‌بینی کرد توی میدون مبارزه چه اتفاقی می‌افته. پس اینو خاطرت باشه، اگه توی اتفاق غیر منتظره‌ای افتاد و بهت گفتم برو،‌ فوری از کریستال استفاده کن و برو. هر روستایی که بری مشکلی نیست. اصلا لازم نیست نگران من باشی.»
«اما، اما…»
«بهم قول بده،‌ من قبلاً… باعث نابودی کل یه گروه شدم. نمی‌خوام دوباره اون اشتباه رو تکرار کنم.»


کتاب هنر شمشیر زنی آنلاین – سائو – رمان های راحت خوان 4

گزیده‌ای از کتاب: دخترک بی‌حرکت ایستاده بود. همان‌طور که کریتو توصیف کرده بود، دختربچه‌ای با پیراهن سفید بود، حرکت نمی‌کرد، همان‌طور ایستاده و به زوج مقابلش خیره شده بود.
آسونا که از وحشت احساس ضعف می‌کرد، به‌سختی و زمزمه‌وار گفت: «کری… کریتو کان، اونجا رو.»
کریتو به‌سرعت نگاه آسونا را دنبال کرد و او هم خشکش زد.
«ای… این واقعیت … ندا…»
دختر از جا نجنبید. ده متر دورتر از آنها ایستاده و نگاهش ثابت به آنها خیره مانده بود. همان لحظه آسونا فهمید اگر دختر جلو بیاید او از هوش خواهد رفت.


کتاب هنر شمشیر زنی آنلاین – سائو – رمان های راحت خوان 5

گزیده‌ای از کتاب: کازوتو سرش را طوری به نشانه‌ی تأیید تکان داد که انگار کاملاً عادی است، با اینکه اصلاً علاقه‌ای به کندو نداشت.
«زره چی…؟»
«هوممم، شاید لازم نباشه بپوشیم‌شون… اما خیلی بد می‌شه اگه سوگوها صدمه ببینه. فکر کنم زره‌های پدربزرگ هنوز همین‌جاها باشه، بیا بریم سالن تمرین.»
سوگوها کاملاً فراموش کرد که ماتش برده و فکر می‌کرد چرا باید کازوتو بی‌مقدمه چنین چیزی بگوید؛ لبخند زد و گفت: «چطور اِن‌فدر اعتمادبه‌نفس داری؟ می‌خوای با یه بازیکن ملی که فینالیست یک چهارم نهاییه مسابقه بدی؟ ضمناً… »
سپس حالت چهره‌اش تغییر کرد.
«بدنت رو فُرمه…؟ نباید بی‌ملاحظه باشی…»


کتاب هنر شمشیر زنی آنلاین – سائو – رمان های راحت خوان 6

گزیده‌ای از کتاب: زره و شمشیر قراضه‌ی کریتو را بررسی کرد.
«تجهیزات بهتری لازم داری.»
«خودمم همین فکر رو می‌کنم. گمونم این شمشیر اصلاً قال اعتماد نیست.»
«پول چی… اصلاً پول داری؟ اگه نداری، می‌تونم یه‌کم بهت قرض بدم.»
«خب…»
کریتو پنجره‌ی فهرستش را با تکان دادن دست چپ باز کرد، اما بعد از یک نگاه مختصر، چهره‌اش در هم رفت.
«همین یورودو‌ که اینجاست؟»
«آره، خودشه. پول نداری؟»
«نه، نه، دارم… زیاد هم دارم.»
«پس بیا بریم اسلحه‌فروشی!»


کتاب هنر شمشیر زنی آنلاین – سائو – رمان های راحت خوان 7

گزیده‌ای از کتاب: «باید امروز اینجا بمونیم. بیا یه مسافرخونه پیدا کنیم و خارج شیم.»
کریتو بلند شد و بعد از سر تکان دادن پرسید: «تعمیرات کی تموم می‌شه؟»
«تا ظهر امروز ادامه اره.»
«که این‌طور… »
کریتو بعد از اینکه مدتی پایین را نگاه کرد، سرش را به سمت آسمان بالا گرفت.
شاخه‌های درخت جهان باز شده بودند و در تمامی جهات تکان می‌خوردند. کریتو چشم‌هایش را آرام باریک کرد و انگار دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید. لیفا با دیدن این صحنه دلیل آمدن کریتو به الف‌هایم را به یاد آورد. او می‌خواست «کسی» را بالای درخت جهان ملاقات کند.


کتاب هنر شمشیر زنی آنلاین – سائو – رمان های راحت خوان 8

گزیده‌ای از کتاب: لیفا که خوشحال بود و همزمان خونش به جوش آمده بود، بال‌هایش را در همان‌جا که ایستاده بود باز کرد. ناگهان، صدای فریاد کسی را از پشت سر شنید: «ببخشید که دیر کردیم.»
فورا سرش را برگرداند و ساکویا، فرمانروای سیلف را دید که کفش‌های پاشنه‌بلندی پوشیده و لباس غیررسمی به تن دارد. در کنارش آلیشیا رو، فرمانروای کیت‌سیث ایستاده بود و در حالی که گوش‌هایش را پیچ و تاب می‌داد گفت: «ببخشید، آهنگرهای اپرکان باید زره اژدهاها رو آماده می‌کردن. همین چند دقیقه‌ پیش کارشون تموم شد. با اینکه اون اسپریکان کلی پول بهمون داده بود، بودجه‌مون تموم شد. همین‌طور بودجه‌ سیلف‌ها!»
«یعنی اگه اینجا نابود بشیم، هر دو نژاد ورشکست می‌شن.»


👉امتیاز بده.