کتاب شفای کودک درون اثر دکتر لوسیا کاپاچیونه

کتاب شفای کودک درون (Recovery of Your Inner Child) اثر دکتر لوسیا کاپاچیونه حاوی روش‌های بسیار مفید و کارآمد برای آزاد کردن کودک درونتان است.

درون هر انسان بزرگسالی، کودکی بازیگوش و خلاق وجود دارد که نیاز به مراقبت دارد. که اگر دوستش داشته باشیم و امنیتش را تأمین کنیم کلید صمیمیت ما در روابطمان، آسایش عاطفی‌مان و دستیابی به یک بالغ خردمند خواهد بود و در مقابل اگر نادیده‌اش بگیریم و آزارش دهیم آسیب‌های جبران‌ناپذیری خواهد داشت.

کودک درون حضوری قدرتمند دارد. در کانون هستی ما به سر می برد. کودک نوپایی سالم و شاد را مجسم کنید. وقتی این کودک را در چشم دلتان مجسم می کنید، سرزندگی او را احساس کنید. با شور و شوقی مدام محیطش را کشف می کند. از احساسهایش باخبر است و آشکارا آنها را نشان می دهد.

وقتی آزار می بیند، گریه می کند. وقتی خشمگین است فریاد می زند: وقتی خوشحال است لبخند می زند یا از ته دل میخندد. این کودک بسیار حساس و غریزی نیز هست. می داند به چه کس اعتماد کند و به چه کس اعتماد نکند. دوست دارد بازی و کشف کند. هر لحظه اش تازه و سرشار از شگفتی است: چشمه بی انتهای خلاقیت و سرزندگی؛ وجودش از این بازیگوشی شادمانه می جوشد.

به مرور زمان، این کودک به سوی توقعات و جهان افراد بالغ کشیده می شود. صدای بزرگترها – با نیازها و خواسته هایشان – به تدریج ندای درونی احساسها و غرایز را خاموش می کند. والدین و آموزگاران – در واقع – می گویند: «به خودت اعتماد نکن. احساسهایت را احساس نکن. این را نگو. آن را بیان نکن. همان را بگو که ما می گوییم. ما بهتر می دانیم.»

به مرور زمان، ویژگیهایی که به کودک سرزندگی می بخشید – کنجکاوی و خودانگیختی و توانایی احساس کردن – به ناچار پنهان می شوند. اغلب اوقات افراد بالغ در فرایند آموزش و پرورش و ایجاد انضباط، کودک را به بالغی قابل پیش بینی تبدیل می کنند و به «خود» راستین کودک لطمه می زنند. کودک احساس برهنگی و سرما می کند. جهان افراد بالغ برای کودکان جای امنی نیست. طفل در حال رشد – به منظور بقا – روح شاد و کودکانه اش را مخفی و محبوس می کند. اما کودک درون هرگز بزرگ نمی شود و از بین نمی رود. مدفون، اما زنده و منتظر می ماند تا روزی آزاد شود.

کودک درون همواره می کوشد توجه ما را به خود جلب کند. اما بسیاری از ما فراموش کرده ایم چگونه گوش بسپاریم. وقتی احساسهای راستین و گواهی دلمان را نادیده می گیریم، کودک درون را نادیده می انگاریم. وقتی به خود می گوییم نباید نیازهای بچگانه داشته باشیم زیرا معقول و عملی نیستند – و عذر و بهانه می آوریم که این کار برای افراد بالغ مناسب نیست – کودک درون را طرد می کنیم. مثلاً شاید این تمایل را احساس کنیم که فقط محض تفریح از راه پارک عبور کنیم، یا به علت از دست دادن دوستی زار زار گریه سر دهیم. این کودک درون است که می خواهد نمایان شود. اما وقتی بالغ جدی درونمان میگوید: «گریه نکن ! پسرهای بزرگ گریه نمی کنند، آدم باید بر خودش مسلط باشد!» کودک درون در گنجه محبوس می شود.

وقتی کودک درون ما محبوس می شود، خودانگیختگی طبیعی و شور و شوق زندگی را از دست می دهیم. به مرور زمان این امر به کمبود انرژی و بیماری مزمن یا مرضی صعب العلاج می انجامد. وقتی کودک درون ما پنهان می شود، خود را از دیگران نیز جدا می کنیم. آنها هرگز نمی توانند احساسها و آرزوهای راستین ما را دریابند، یا بدانند که به راستی کیستیم. یعنی تجربه صمیمیت راستین با دیگران غیر ممکن می شود. و این دعوت از فاجعه و مصیبت است برای این که کاملاً انسان باشیم کودک درون باید پذیرفته و نمایان شود. …


👉امتیاز بده.