کتاب مدرسه جاسوسی ۲ اردوی مرگ اثر استوارت گیبز

بن ریپلی اکنون با پشت سر گذاشتن دوره‌ی یک ساله آموزش های فوق پیشرفته جاسوسی، خود را برای تعطیلات تابستانی و دیدن خانواده اش آماده می کند غافل از این که تعطیلاتی در کار نخواهد بود و او باید همراه همکلاسی هایش به یک اردوی تابستانی سری برود؛ اردویی که پر از خطرات جدید و پیش بینی نشده برای بچه جاسوس ها خواهد بود. این خطرات وقتی برای بن جدی می شوند که او یادداشتی تهدید آمیز از طرف سازمان اسپایدر که قبلا قصد کشتنش را دارند دریافت می کند. حالا او باید علاوه بر شرکت در کلاس های تابستانی و سری، مراقب تهدیدات اسپایدر نیز باشد. باید دید که آیا بن ریپلی می تواند این بار هم با استفاده از هوش سرشار خود جان سالم به در ببرد؟ یا این که اسپایدری ها موفق به دستگیری و از بین بردنش خواهند شد…

فرار از چنگال کسانی که در تعقیب بن هستند کار آسانی نیست و بنجامین باید انتخاب کند. اینکه تسلیم ماموران دشمن شود یا به همراه دوستانش نابود شود. به نظر شما بهترین تصمیم چیست؟

بخشی از کتاب مدرسه جاسوسی ۲ اردوی مرگ

بمب دیگری در جاده، پشت سر اتوبوس، منفجر شد. از پنجره ی پشتی دیدم تکه ای از جاده نشست کرد و داخل تنگه ریخت و راه فرارمان را بست. نیت دوباره جیغ کشید و ناله کنان گفت: «من نمی خوام بمیرم! هنوز خیلی جوونم!»
دانش آموزهای داخل اتوبوس واکنش های مختلفی نشان دادند؛ بعضی از ترس فلج شده بودند و بعضی بر خود مسلط و خونسرد بودند. زویی بین این دو دسته بود: سعی داشت خونسرد باشد؛ ولی معلوم بود وحشت کرده. اکثر بچه ها سعی می کردند با متانت رفتار کنند گرچه گیج هم شده بودند. چیپ و جواهر داشتند پنجره های اضطراری را می شکستند تا بتوانیم اتوبوس را تخلیه کنیم. هنک خودش را به کلیر نزدیک کرده بود تا از او محافظت کند؛ گرچه کلیر چندان از این جوانمردی اش خوشحال نبود. با تشر گفت: «برو اون ور، من که از اون دخترای بی دست و پا نیستم!»


👉امتیاز بده.