کتاب مردی به نام اوه اثر فردریک بکمن

کتاب مردی به نام اوه (A Man Called Ove) نوشته فردریک بکمن (Fredrik Backman) داستان مردی مسن به نام «اوه» را روایت می کند که در میان‌سالی گرفتار فقدان و تنهایی و ناامیدی است. بداخلاق است و علاقه‌ای به ارتباط با دیگران ندارد. و سیر از زندگی، مرگ را می‌طلبد. داستان اما تلخ نیست، پر از لحظات جذاب و مفرح است که خوانندگانش را به زندگی خوش‌بین می‌کند و تجربه‌ای بسیار لذت‌بخش و فراموش‌نشدنی برای‌شان می‌سازد.

اوه تصمیم دارد به زندگی خود پایان دهد و بارها اقدام به خودکشی کرده است. اقداماتی که هر بار به دلیل رخ‌دادن اتفاق‌هایی عجیب و غیرمنتظره به ثمر ننشسته است. در میانه تمام این ناکامی‌ها و سردی زندگی، شخصیتی جدید وارد داستان می‌شود. «پروانه» زن ایرانی که با خانواده به همسایگی اوه آمده …

بخشی از کتاب

مرد دو دستش را بالا گرفته و لبخند عذرخواهانه ای به لب دارد. ژاکت پشمی پوشیده و از سرو وضعش پیدا است از کمبود شدید کلسیم رنج می برد. باید نزدیک دو متر قد داشته باشد. اوه همیشه به آدمهایی که قدشان بالای صد و هشتاد سانتیمتر است شک دارد؛ به نظرش خون نمی تواند آن همه راه را تا مغز بالا برود.
اوه می پرسد: «شما کی باشین؟»

گنده بک با حالتی شنگول جواب می دهد: «من راننده ام.»
زن باردار که احتمالاً نیم متر از مرد کوتاهتر است با عصبانیت می گوید: «اه، جدی؟ اصلاً بهت نمیاد!» و سعی می کند با هر دو دست ضربه ای به بازوی مرد بزند.
اوه به زن زل می زند و می پرسد: «و این کیه؟»
مرد لبخند میزند. «زنمه.»
«زیاد مطمئن نباش که زنت بمونم» زن رو به او تشر میزند و شکم باردارش بالا و پایین می پرد.
گنده بک می گوید: «اون قدرها هم ساده نیست که…» اما زن جملهٔ او را ناتمام می گذارد.
« من گفتم بپیچ به راست اما تو پیچیدی به چپ حرف گوش نمیدی! هیچ- وقت حرف گوش نمیدی!»
بعد زن نطقی نیم دقیقه ای ایراد می کند که به نظر اوه مجموعه پیچیده ای از فحشهای عربی است.
مرد در جواب فقط سری تکان می دهد و لبخند آرامش بخشی می زند. اوه با خودش فکر می کند از آن لبخندها که راهبهای بودایی می زنند و آدم دلش می خواهد یک کشیده بخواباند تو صورتشان.
مرد یک قوطی تنباکوی جویدنی از جیبش بیرون می کشد و یک تکه تنباکو به اندازه گردو گلوله می کند. یه تصادف کوچولو بود دیگه حلش می کنیم!»
اوه به گنده بک نگاهی می اندازد طوری که انگار طرف همین الان روی کاپوت ماشین اوه چمباتمه زده و خودش را خالی کرده.
حلش می کنیم؟ باغچه من رو له کردی!»
گنده بک به چرخهای تریلر نگاه می کند.
«این که باغچه نیست» با بیخیالی لبخندی می زند و تنباکویش را با نوک زبان توی دهان جابه جا می کند.
«نه بیخیال این فقط خاکه»
طوری حرف می زند انگار اوه با او شوخی دارد.
پیشانی اوه منقبض می شود و به شکل یک چروک بزرگ و وحشتناک در می آید.
«این. یه. باغچه. است.»
گنده بک سرش را می خاراند …


👉امتیاز بده.