کتاب خاطرات یک بچه چلمن 12: (جلد دوازدهم) – زدن به سیم آخر

 

 

کتاب خاطرات یک بچه چلمن (Diary of a Wimpy Kid)  جلد دوازدهم، زدن به سیم آخر

گرگ میخاد یه فیلم ترسناک ترسناک بسازه و به مامانش ثابت کنه که توان ذهنی اش با بازی کردن کم نشده. مادرش فکر می کنه بازی های کامپیوتری توان ذهنی اش را گرفته و به همین دلیل او را مجبور کرده که کنسول بازی را زمین بذره.

آیا او با ساختن این فیلم، اونجوری که خودش فکر میکنه، مشهور و ثروتمند میشه؟ یا این زدن به سیم آخر ، شرایط را بدتر از قبل می کنه؟ …

 

بخشی از کتاب خاطرات یک بچه چلمن 12

 

مامان و پاپا همیشه می گویند که دنیا بر پایه من نمی چرخد، اما گاهی فکر می کنم که می چرخد.

وقتی بچه بودم فیلمی دیدم که نقش اول آن مردی بود که از تمام سراسر زندگی اش، بدون این که خودش خبر داشته باشد، برای یک برنامه تلویزیونی فیلم برداری می شد. او را در سراسر دنیا می شناختند، بی آن که خودش خبر داشته باشد.

راستش از وقتی که آن فیلم را دیدم با خودم فکر می کنم نکند همین ماجرا برای من هم در جریان باشد.

اولش خیلی عصبانی بودم که فیلم زندگی ام بدون اجازه من پخش شود. اما بعدش به این نتیجه رسیدم که بد هم نیست که میلیونها نفر هر روز بنشینند و مرا تماشا کنند.

گاهی نگران این هستم که زندگی ام برای خوراک برنامه تلویزیونی شدن خیلی خسته کننده باشد، برای همین گاه گداری یک شیرین کاری از خودم در می آورم تا آدمهایی که توی خانه شان نشسته اند و دارند مرا تماشا می کنند کمی بخندند.

گاهی هم برای تماشاگران علامتهایی میفرستم که بهشان بگویم گوشی دستم هست.

اگر زندگی من دارد توی تلویزیون پخش می شود، بینش آگهی بازرگانی ای چیزی هم باید پخش شود. گمانم وقتی میروم توالت آگهی می گذارند. …

 

 


👉امتیاز بده.