کتاب سمفونی مردگان اثر عباس معروفی
کتاب سمفونی مردگان کتابی است بسیار تراژدیک اما بسیار زیبا و عالی که برای همیشه در ذهن خواننده باقی خواهد ماند این کتاب داستان خانوادهای است که در زمان جنگ جهانی دوم، در اردبیل زندگی می کنند. خانوادهای که نمادی از یک جامعه است که خفقان در آن موج میزند و به ندرت روشنفکری در آن پیدا میشود.
نوع روایت معروفی در کتاب سمفونی مردگان منحصر به فرد است. راوی داستان چندین بار عوض می شود و هر بار داستان از دید یک شخص متفاوت بیان می شود. در بخشهایی از داستان یک واقعه از زاویه دید دو نفر مختلف بیان شده است و خواننده احساس و افکار دو نفر را درک میکند.
شخصیتپردازی در سمفونی مردگان هم به صورت توصیفی و هم تصویری صورت گرفته است. پرویز کلانتری میگوید: «اگر نویسنده میخواهد شخصیتی را توصیف کند، خیلی فشرده و در دو – سه خط انجام میدهد. یعنی معروفی با خطهای خیلی ساده، صریح، قاطع و سایهروشنهای خیلی خشن و تند و رنگهای گویا و کافی، یک پرتره را تصویر میکند.»
سمفونی مردگان شامل پنج موومان است و حضور برجسته جریان سیال ذهن و تکگویی ذهنی چنان مرز بین گذشته و حال را در هم آمیخته که داستان بهترتیب رخداد وقایع روایت نمیشود. این تاخیر و امتناع از پیش بردن داستان به سمت پایان و گرهگشایی، در ذهن خوانندهای که منتظر حوادث بعدی است، تعلیق یا دلهرهی انتظار را به وجود میآورد.
بخشی از کتاب
آیدین بچه سر براهی نبود. شیطان در رگ و ریشه اش وول میخورد، توی گوش هاش وزوز می کرد، او را به تقلا وامی داشت و از او آدمی ساخته بود که امان دیگران را ببرد و بیچاره کند. آرام و قرار نداشت، در تمام شبانه روز پی چیزی می گشت و مثل تای دیگرش آیدا: از کله اش گرمای عجیبی بیرون می زد.
آخرین نفری بود که شب می خوابید و صبح اولین نفری بود که بیدار می شد. مادر با نوازش و محبت و اسباب بازی و پول و خوراکی، و با هرچه که دم دستش بود او را بزرگ می کرد، و پدر متحیر مانده بود که با این ولدالزنا چه کنند.
در عصیان او ذلیل شده بود. بی آنکه درس بخواند مرتب بیست می گرفت و بر حیرت پدر می افزود. اما پدر راه دیگری جز کتک نمی دانست، برای همین نمی توانست مهارش کند. و عاقبت در می یافت که حریف این بچه هفت ساله نمی شود.
پدر آرامش می خواست خسته از حجره اش بر می گشت و دنبال یک بچه آرام و شیرین میگشت که وقتش را پر کند. و اورهان بر همه بچه ها ترجیح داشت. شیرین زبانی می کرد، مثل يوسف ساکت بود، بیش از حد به پدر و مادر اتکا داشت، و همین پدر را راضی می کرد.
لقمه را در دهانش می گذاشتند، شب روی زانوی پدر به خواب می رفت، و برعکس آیدین و آیدا این دوقلوهای تخس، حرف شنوی داشت و همه فکرش این بود که روی زانوان پدر بنشیند و پسته جویده بخورد. پدر می جوید و در دهانش می گذاشت. این کار برای جفتشان یک عادت شده بود. …
درباره نویسنده
عباس معروفی در سال ۱۳۳۶ خورشیدی در تهران متولد شد. فارغالتحصیل هنرهای زیبای تهران در رشته هنرهای دراماتیک است و حدود یازده سال معلم ادبیات دبیرستانهای تهران بوده است. نخستین مجموعه داستان او با نام «روبهروی آفتاب» در سال ۱۳۵۹ در تهران منتشر شد.
پیش و پس از آن نیز داستانهای او در برخی مطبوعات به چاپ میرسید؛ اما با انتشار “سمفونی مردگان” بود که نامش بهعنوان نویسنده تثبیت شد. این روزنامهنگار و نویسندهمشهور ایرانی، جوایز داخلی و بینالمللی بسیاری را از آن خود کرده. معروفی مدتی ساکن آلمان بود، و همچنان به نوشتن ادامه می داد تا اینکه در سال 1401 در آلمان درگذشت.