کتاب شب های روشن | فئودور داستایوفسکی

 

کتاب شب های روشن با عنوان اصلی (Belye Nochi) به انگلیسی (White Nights) که با عنوان شب های سپید هم در ایران ترجمه شده، داستانی عاشقانه از خاطرات یک جوان رویاپرداز است.

در حومه شهر سن پترزبورگ یک چیز مبهم، رقت انگیز و وصف ناپذیر وجود دارد زمانی که با آمدن بهار طبیعت تمامی نیرو و توان خود را که خدا به او عطا کرده به نمایش می گذارد؛ هنگامی که زیور آلاتش را به تن کرده خود را با شاخ و برگ و گلهای زیبا می آراید…

این مسئله مرا به دلایلی به یاد دختر جوان مسلول بیماری می اندازد که شما گاهی با رقت و با نوعی محبت همراه با دلسوزی دیگران و در عین حال بی توجه به سایرین به او می نگرید. اما ناگهان برای یک لحظه زیبائی حیرت آور و غیر قابل توصیف و غیر منتظره ای را در او کشف می کنید و گیج و مبهوت، اجباراً، از خود می پرسید:

چه نیرونی این آتش را در آن چشمان اندوهگین و آزرده انداخت؟ چه چیزی به این گونه های رنگ پریده کم خون رنگ پاشید؟ چه چیزی در این چهره جذاب شور دمید؟ آغوش او…؟ چه چیزی این قدر ناگهانی، توان زندگی و زیبائی را به چهره این دختر بیچاره بخشید که صورتش با لبخندی این چنین تابان و با خنده ای این سان درخشان شد؟

به اطراف خود نگاهی انداخته دنبال دلیل می گردید سپس شروع به درک مسئله می کنید … لیکن لحظه ای بعد و شاید فردا بار دیگر همان نگاه اندوهگین و بی حال همان چهره کم خون، همان حالت تواضع و کمرونی را می بینید و پشیمانی و یا حتی دلتنگی مبهم و رنجش برای یک لحظه الهام را … و از اینکه زیبایی این گل یکروزه این قدر سریع پژمرده و این جلوه فریب آمیز و بیهوده بوده است غم به دلتان می ریزد. متأسف می شوید که حتی فرصت اظهار عشق به او را پیدا نکرده اید…

اما شما هر چه دلتان می خواهد بگوئید – شب من بهتر از روزم بود و اتفاقی که افتاد این بود: …

 

 

 


👉امتیاز بده.