کتاب مدیر یک دقیقه ای اثر اسپنسر جانسون و کنت بلانچارد

 

 

کن بلانچارد و اسپنسر جانسون در کتاب مدیر یک دقیقه‌ای : افزایش اثربخشی به وسیله‌ی رهبری، شما را با نکات ارزشمندی از یافته‌های خود در زمینۀ علوم‌ پزشکی و علوم رفتاری آشنا و روشن می‌کنند که انسان‌ها چگونه می‌توانند به «بهترین» وجه با هم کار کنند.

منظورمان از کلمۀ «بهترین» این است که، افراد چگونه با کمک یکدیگر به نتایجی ارزشمند و مفید دست می‌یابند و نسبت به خود و افرادی که با آن‌ها کار می‌کنند و نیز نسبت به سازمان‌شان احساس خوبی پیدا می‌کنند.

نویسندگان در کتاب مدیر یک دقیقه‌ای: افزایش اثربخشی به وسیله‌ی رهبری (The one minute manager: increasing effectivens through situational leadership) در تلاش هستند با ارائه‌ی راهکارهایی به مدیران و سرپرستان، آن‌ها را در چالش‌های کاری مجموعه‌ی خود، یاری کنند.

کتاب مدیر یک دقیقه‌ای در مورد تشویق‌های یک دقیقه‌ای توضیح می‌دهد که مدیر باید خیلی واضح و روشن بگوید که چه کاری به درستی انجام شده و کارکنان خود را بلافاصله تشویق کند، به کارکنان بگوید که چقدر از کارشان راضی و خوشحال است و آن‌ها را به انجام دوباره‌ی آن کار تشویق کند و بسیاری نکات و آموزش‌های دیگر که در این کتاب یاد میگیرید.

این کتاب به مدیران یادآوری می‌کند که تک تک کارمندانش به عنوان منابع آگاهی و دانایی شرکت حساب می‌شوند. اینکه انسان‌ها چگونه می‌توانند به نتایج ارزشمند برسند و به یکدیگر و سازمان علاقمند باشند.

 

بخشی از کتاب مدیر یک دقیقه‌ای

 

هنگامی که مرد جوان وارد دفتر مدیر شد او را دید که ایستاده و از پنجره به بیرون نگاه می کند. با صدای سرفه مرد جوان، مدیر برگشت و لبخند زد. وی مرد جوان را به نشستن دعوت کرد و پرسید: چه کاری می توانم برایتان انجام دهم؟

مرد جوان گفت: می خواستم چند سوال در مورد نحوه مدیریت تان بپرسم.

مدیر با اشتیاق گفت: شروع کنید!

ـ بسیار خوب. برای شروع، آیا شما جلسات از پیش تعیین شده و منظمی با کارکنانتان برگزار می کنید؟

ـ بله. هفته ای یک مرتبه، روزهای چهارشنبه از ساعت ۹ تا ۱۱. به همین دلیل بود که نمی توانستم روز چهارشنبه با شما دیدار کنم.

ـ در این جلسات چه می کنید؟

ـ در ابتدا، کارکنانم به مرور و بررسی آنچه که در طول هفته انجام داده اند می پردازند، در مورد مشکلات موجود و آنچه که هنوز باید انجام شود صحبت می کنند و من به صحبت های آنان گوش فرا می دهم. سپس به تهیه طرح ها و راهکارهای هفته آینده می پردازیم.

مرد جوان پرسید: آیا هم شما و هم کارکنانتان تصمیماتی که در این جلسات اتخاذ می شوند را مدنظر قرار می دهید؟

مدیر با تاکید گفت: البته که چنین است. اگر چنین نباشد پس برگزاری این جلسات به چه منظوری خواهد بود؟

بنابراین شما مدیری مشارکت کننده هستید، نه؟

ـ برعکس، من اعتقادی به مشارکت در تمامی تصمیم گیری های کارکنانم ندارم.

ـ پس هدف شما از برگزاری جلسات چیست؟

ـ من قبلاً پاسخ این سوالتان را دادم. مرد جوان، لطفاً از من نخواهید که خودم را تکرار کنم. این کار یعنی هدر رفتن وقت من و شما.

مدیر افزود: ما اینجا هستیم تا نتیجه بگیریم. هدف این سازمان کارآیی است و هنگامی که افراد سازمان دهی می شوند کارآیی و بهره وری افزایش می یابد.

مرد جوان گفت: آه، پس شما از نیاز به بهره وری آگاه هستید. در نتیجه، بیش از آنکه کارمندگرا باشید، مدیری نتیجه گرا هستید.

پاسخ مرد جوان مدیر را شوکه کرد: نه، اینطور نیست، اگرچه من این حرف را بارها شنیده ام.

سپس مدیر از جا برخاست و در حالی که مشغول قدم زدن بود گفت: چگونه می توانم به نتیجه ای دست یابم در حالی که کارکنانم نقشی در آن نداشته باشند؟ من هم به افراد و هم به نتایج بها می دهم. این دو با هم رابطه تنگاتنگ دارند.

بعد نوشته ای را به مرد جوان نشان داد و گفت: به این نگاه کنید مرد جوان! من این نوشته را روی میزم می گذارم تا حقیقتی عملی را به من یادآور شود.

افرادی که احساس خوبی در مورد خود دارند نتایج خوبی می آفرینند.

در حالی که مرد جوان به نوشته نگاه می کرد، مدیر گفت: به خودتان فکر کنید. چه زمانی به بهترین شکل کار می کنید؟ زمانی که احساس خوبی در مورد خود دارید یا زمانی که چنین احساسی ندارید؟

مرد جوان در حالی که در برابر امری بدیهی قرار گرفته بود، سری تکان داد و گفت: هنگامی که احساس خوبی در مورد خود دارم کارآیی ام افزایش می یابد.
مدیر گفت: البته که چنین است، سایرین نیز همین وضعیت را دارند.

مرد جوان که به نکته تازه ای پی برده بود انگشت اشاره اش را بلند کرد و گفت: بنابراین کلید افزایش کارآیی آن است که به افراد کمک کنیم تا احساس بهتری نسبت به خود داشته باشند.

 

 


👉امتیاز بده.